.....
فونت دستنویس جدید یادگار

جَنگوارهٔ طراحان؛ آسیب‌شناسی گرافیک جشنواره‌ای و داوری در فراخوان‌ها

این مقاله به دعوت و لطف استاد فرزاد ادیبی برای «چهارمین نشان پژوهشی اردیبهشت» نوشته شده بود که در داوری نهایی انتخاب نشد. گویا اشارات و کنایه‌هایی که به فضای جشنواره‌ای و داوری گرافیک کشور وارد شده بود، چندان مورد قبول طبع حساس داوران قرار نگرفت! حالا این متن را همین جا تمام و کمال با هم می‌خوانیم. نظر شما چیست؟

مقدمه:
آنچه که شاید بر همگان واضح و مبرهن است همانا مصیبتی جدید و شاید نسبتاً جدید در فضای هنری این مرز و بوم است که انکارش برای هر صاحب هنر و اهل نظری بسیار دشوار خواهد بود. پدیده‌ای که شاید در کشور ما مانند بسیاری وقایع دیگر به سرعت اهمیت یافت، جلوه‌گری کرد و پای ثابت محافل شد. درباره‌ی «هنر جشنواره‌ای»، «جشنواره‌ی هنری»، «جایزه»، «داوری»، «فراخوان» و عباراتی از این دست سخن می‌گویم. کمتر هنرمند جوان تجسمی را می‌توان یافت که به آرزوی سری در سرها در آوردن و پولی شاید در جیب‌ها افزودن، پوستری یا اثری لوله نکرده باشد و به یکی از چهارسوی جهان جهت داوری و البته بخوانید به امید نشستن پرنده‌ی اقبال بر شانه‌هایش، گسیل نداشته باشد. این امید چه واهی و چه گاهی محقق، دست از سر جوانان بر نخواهد داشت. اما چرا؟ در این مقاله سعی می‌شود از زوایای گونه‌گون به این پدیده‌ی تقریباً متاخر پرداخته و از دلایل و نتایج مثبت یا منفی آن پرده برداشته شود.

بحث:

شاید اولین زمزمه‌های این چنین جشنواره‌ای شدن گرافیک به سال‌های دهه‌ی ۷۰ برگردد. با بازتر شدن فضای کشور و ظهور نسل‌ جدید هنرمندان جوانِ آن سالها، ایجاد و تاسیس انجمن صنفی، بیش از پیش همه‌گیر شدن شبکه‌ی جهانی (اینترنت)، حالا دیگر ارسال آثار و مطلع شدن از خبر فراخوان‌ها و جشنواره‌های خارجی سخت نبود و شاید همین اقبال ایرانیان به این قبیل فراخوان‌های بین‌المللی کم‌کم‌ داخل‌نشینان دولتی و بعدتر خصوصی را ترغیب کرد که حالا آنها هم دستی بر آتش داشته باشند که صد البته از آتش هنر ایران، دور نبودند. در این نوشتار عامدانه از نام بردن اولین نسل هنرمندان جایزه‌بَر و یا نخستینِ آنان که اصول و متدهایی برای همواره –یا بیشتر- بُردن ابداع کردند، پرهیز خواهد شد، نیز عنوان فراخوان‌ها و نمایشگاه‌ها جهت رعایت انصاف در نقد و تحلیل، محفوظ می‌ماند.

شاید کاریکاتوریست‌ها حتا پیش از سینمایی‌ها که از دید خود، شروع به کسب افتخارات بین‌المللی برای هنر مملکت کردند، بسیاری از جوایز را از آن خود کرده بودند، اما کاریکاتور مسلماً به اندازه‌ی صفحه‌ی نقره‌ای مخاطب و علاقه‌مند ندارد و شاید خیلی‌ها هنوز ندانند که بسیاری از کاریکاتوریست‌های (کارتونیست‌ها به قول آن سوی آبی‌ها) که شاید گمنام هم باشند به نسبت فلان کارگردان، دوجین دوجین جایزه است که در اتاق‌های خود جا داده‌اند.

در ادامه در گروه‌هایی به عوامل مختلف چنان‌ که در مقدمه ذکر شد، می‌پردازم:

انگیزه‌ها:

رغبت جوانان به ارسال آثار به جشنواره‌های داخلی و خارجی باید از جایی سرچشمه بگیرد، اما چرا یک هنرمند برپایی نمایشگاه و یا کار در حیطه‌ی نشر و یا تولید محتوای هنری را در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌دهد و تا هنگام که اثری پذیرفته‌ شده در فلان نمایشگاه نداشته باشد، دست از سر دفتر پستی محل بر نمی‌دارد؟

کار به جایی رسیده که حتی برگزارکنندگان مهم‌ترین اهداف برگزاری جشنواره‌ها را ایجاد انگیزه در جوانان می‌دانند. کامبیز درم‌بخش کاریکاتوریست پیشکسوت و برجسته‌ در گفتگویی با بولتن جشنواره‌ی فجر گفته است: «جشنواره‌هایی همچون فجر در میان جوانان ایجاد انگیزه می‌کند و با آثاری که ارائه می‌دهند شور و نشاط خود را به جامعه نیز منتقل می‌کنند.» [۱] البته ممکن است که این گفته‌ها بار تبلیغی و شعاری داشته باشند، اما به هر حال انگیزه‌ها و محرک‌هایی هم در متن جشنواره‌ها موجود است که سعی می‌کنیم به آنها بپردازیم:

۱-   شهرت

یک طراح که مقام نخست یک جشنواره یا فراخوان را به دست آورد، میزانی از شهرت (نه به مانند استار‌های سینما) را تجربه خواهد کرد، خواه در حد شناخته شدن در محل و شهر خود و خواه در عرصه‌ی کشور و شاید حتا جهان. این انگیزه‌ به هیچ عنوان قابل اغماض نیست. جوانانی که با هجوم طراحان و نقاشان و دیگر هنرمندان مواجه‌اند، به دنبال آنچه که متمایزشان کند می‌گردند و چه چیز بهتر و نیکوتر از برنده شدن و سر بلند شدن در میان جمعی از همکاران و هم‌حرفه‌گان؟ غیر قابل انکار است که این موارد به راحتی در رزومه‌ی افراد و حتی بالا بردن پرستیژ هنری‌شان موثر است.

۲-   انگیزه‌ی مادی

بسیاری از جشنواره‌ها که البته از استقبال بیشتری هم برخوردار می‌شوند، آنانی هستند که جوایز مادی بیشتری دارند. بسیار در میان جوانان و در واکنش‌هایشان به فراخوان‌های داخلی شنیده شده که بدون جایزه‌ی نقدی برای چه باید به خود زحمت بدهیم و تا همان دفتر پستی محل‌مان برویم؟ که البته منطقی به نظر می‌رسد. جشنواره و فراخوان، به غیر از موارد خیریه و کمک‌رسان، باید برای نفرات برگزیده، جوایزی در نظر بگیرد. تعارف را که کنار بگذاریم، علاوه بر اینکه همه‌ی جوانان در صدد ارتقای سطح فرهنگی جامعه‌ هستند، در تورم‌های دو رقمی و نزدیک به سه رقمی باید دل و دماغی هم برای هنرمند بماند! شاهد این مدعا آمار ششمین جشنواره هنرهای تجسمی فجر است که بنا به اعلام دبیرخانه، تنها در مدت یک ماه پس از اعلام فراخوان، ۸۰۰  هنرمند از ۱۵ کشور جهان در آن شرکت کرده‌اند و وب‌سایت جشنواره بیش از ۴۳ هزار بازدیده کننده داشته‌ است و این در حالی‌ست که هنوز ۳ ماه تا پایان مهلت ارسال آثار باقی مانده بود. [۲] با توجه به تئوری مطرح شده‌ی ما باید جواب در میزان جوایز باشد و گویا همین‌طور است. این جشنواره به ۳ برگزیده در ۹ بخش، مجموعاً ۱۵۰ میلیون ریال جایزه می‌دهد که در مجموع مبلغی بالغ بر ۱ میلیارد و ۳۵۰ میلیون ریال می‌شود! البته ما در اینجا به سرانجام جایزه‌ها و اینکه آیا واقعاً پرداخت هم می‌شوند یا خیر کاری نداریم و در مبحث جداگانه‌ای به آن خواهیم پرداخت. بنابراین می‌توان جایزه‌های بزرگ را انگیزه‌های خوبی دانست.

۳-   اعتماد به خویشتن

در موارد بالا شاید کمی تلخ و سیاه به مسئله پرداخته شد که البته پُر هم بیراه نبود. اما در اینجا به مورد جذاب اعتماد به نفس می‌پردازیم. آیا هرگز پرسیده شده که چرا بیشتر طراحان جوان مطرح نشده به خود اعتماد ندارند؟ کدامین ساز و کار برای ایجاد این حس مفید در آنان پیش‌بینی شده؟ مسلماً هیچ! معمولاً در این دیار چیزی برای کسی پیش‌بینی نمی‌شود مخصوصاً اگر از نوع هنرمندش باشد. مقام نخست، جایزه، لوح تقدیر و تندیس و از این قبیل اقلام، در بسیاری موارد یک جوان را پیش از شهرت و ثروت، به قطعیت –نه شاید کامل- از راه رفته‌ی خود می‌رساند. او از این پس می‌داند که آنچه کرده بیهوده نبوده، از سوی اهل فن، «دیده» شده و دیگر یک جوان تنها نیست که باید تلاش کند تا به همه بقبولاند که کارهایش فقط خط‌خطی روی کاغذ، یا ویراژ موس بر مونیتور نبوده. او حتا چند سال بعد می‌تواند به این روز برگردد و بداند که کاری کرده که عده‌ای داور و انتخاب‌گر، به او توجه کرده و او را برگزیده‌اند. (فارغ از نفس ارزشمند بودن، درست بودن یا نا عادلانه بودن مقایسه‌ی آثار هنری با یکدیگر، امتیاز دادن به آنها و حذف و رد کردنشان مانند مسابقات خوانندگی)

اینم ببین »»  من منم، تو کی هستی؟

حالا که مبحث داوری به میان آمد، نگارنده تمایل دارد وارد این مقوله شود که دل‌ها خون و چشم‌ها در این وادی سرخابی ست! آیا داور خود باید داوری شود؟ آیا هیات انتخاب باید پیش‌تر امتحان خود را پس داده باشد؟ آیا در یک جشنواره‌ی خصوصی که دوستان برگزار کننده با تلفن فلان داور را صدا می‌کنند که بیاید، نتیجه‌ داوری و نوع انتخاب شدن برگزیدگان جشنواره یا فراخوان تحت تاثیر جو قرار نمی‌گیرند؟

۱-   تخصص

دیده شده که در بسیاری موارد به نوع رشته و حرفه و تخصص داوران توجهی نمی‌شود. تنها ملاک این است که «فلانی» را بیاوریم که اسمش «صدا» کند. یا «بهمانی» اگر بیاید «او» هم می‌آید که در نتیجه «اسپانسر»مان جور می‌شود. اگر فلانی بیاید دیگری نمی‌آید و اگر او برود بهمانی هم می‌رود. آقای اکس، می‌داند چطور بقیه‌ی داوران را متقاعد کند و یا خانم اگرگ، همکار من بوده، درک می‌کند که لازم نیست هیات داوران کسی را شایسته‌ی دریافت جایزه‌ی نخست بداند!

توضیح: این موارد و آنچه در ادامه ‌می‌آید، در نگاه اول ممکن است شبیه به برنامه‌های تلویزیونی بعضی جاها، خیال‌بافانه و با توهم توطئه تلقی شود. منطقی‌ترین توضیح رجوع به گذشته و کمک گرفتن از حافظه‌ی شخصی ست. این مسائل موارد خاص و شیطانی نیست که نوع «بشر» از انجام دادنش –آنهم در ایران- سر باز زند. دوستان و آشنایان در محافل دربسته با هم خوبند و به حرفهای هم گوش می‌دهند و کمتر کسی‌ست که در برابر چنین خواسته‌های ساده‌ای حساس شود و بخواهد که عدالت را به انجام برساند. و البته که بر خلاف تصور برخی جوانان، این موارد «خودمانی شدن» در هنگام انتخاب و داوری، مانند دسیسه‌های فراماسونری پلید و عجیب و غریب نیست. کسی چیزی می‌گوید حال یا به حرمت موی سپید یا بی‌ام‌دبلیوی سیاه او نظرها عوض می‌شود. داوری کاری را می‌شناسد که از دانشجویانش بوده و از او دفاع می‌کند و هزار اتفاق کوچک و لحظه‌ای دیگر.

۲-   داوران آشنا

تعداد استادان و بزرگان چندان زیاد نیست و تعداد دانشجویان خاص هر استاد هم. حتا با وجود اینکه گفته می‌شود که آثار لیبل خورده و بی‌نام در برابر داوران قرار می‌گیرد، هر داوری ممکن است که اثر هنرجوی خود را تشخیص دهد و اگر این هنرجو خیلی فراتر از یک دانشجو باشد مشکل دوچندان می‌شود. البته نه برای هنرجو و استاد، برای دیگر شرکت‌کنندگان در فراخوان! آیا همه‌ی مواردی که هنرجوی فلان استاد، جوایزی را که استاد در هیات داوری‌ش بوده، می‌بَرد، اتفاقی‌ست؟ آیا اگر ما خودمان هم در همان موقعیت باشیم آثار دوستان و آشنایان خود را که مسلماً دوست‌شان داریم و به احتمال زیاد واقعاً می‌پسندیمشان، انتخاب نمی‌کنیم؟ آیا شرط اخلاقی این است که در این موارد استادِ داور، بگوید که بنده صلاحیت انتخاب و رای در این مورد را ندارم؟ یا می‌تواند در آخر رای خود را بدهد؟ و یا دفاعی از اثر نکند حتی اگر انتخاب نشده باشد؟ آیا چنین استحکام اخلاقی و پایبندی به نظر اکثریت در ما وجود دارد؟ آیا انتخاب آثاری از هنرجویان خودمان، به نوعی اعتباری برای خودمان نیست؟ و حتی تبلیغی برای نحوه‌ی آموزش‌مان؟ آیا برخی انتخاب‌ها برای خوشایند اسپانسرهاست؟ یا سفارش‌دهندگانی که خرسند کردنشان برایمان مهم است؟ آیا همان طور که اعضای درجه‌ی یک خانواده‌ در برخی از فراخوان‌های خارجی نمی‌توانند برنده باشند، باید افراد ذینفع نیز شناسایی شوند؟ آیا این همه مو را از ماست کشیدن نباید مثلاً در انتخابات ریاست جمهوری یک کشور مد نظر قرار گیرد تا یک فراخوان کوچک هنری؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم بوده‌اند فراخوان‌های داخلی که به دلیل عمل نکردن به تعهدات خود یا تصمیمات آنی و عجیب و یا انتخاب‌های رفاقتی و اعتراضات و سر و صداها، از ادامه‌ی راه منصرف شده‌اند و یا دچار افول و فراموشی. یادمان نرفته روزگاری که هنوز دوسالانه‌ی پوستر مرتب برگزار می‌شد چطور قرار گرفتن یک جوان در هیات انتخاب [۳] و همین طور هر بار اعلام نتایج برگزیده‌شدگان چه هیاهو و جنجالی در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی به راه می‌انداخت[۴]. پس حتماً این موشکافی‌ها لازم است!

۳-   سلیقه و سبک شخصی

و داورانی هستند که بارها اعلام کرده‌اند شیدای تایپوگرافی‌اند یا معشوق‌شان باید حتماً آبستره باشد. آیا امکان دارد که از داوران بخواهیم که در هنگام انتخاب، سلیقه‌های خود را پشت در بگذارند و آنچه که هست را قضاوت کنند و نه آنچه که می‌خواهند باشد؟ علاوه بر این که این امر به نظر بسیار دشوار است، لزومی هم برای انجامش دیده نمی‌شود. هر هنرمندی با سلیقه و سبکش به مقام کنونی‌اش رسیده و اگر بخواهد هم جدا کردن روند انتخاب و قضاوت بر اساس سلیقه و خواسته‌های شخصی جزئی از فرایند داوری او خواهد بود. چه بسا اگر می‌توانست به همین آسانی در سلیقه‌ی شخصی خود عامدانه و به یکباره تغییر ایجاد کند، به جایگاه یک هنرمند که اکنون داور یک جشنواره‌ است نمی‌رسید. همین ترجیحات است که او را به راه درست کنونی‌اش کشانده و مانع از چند-راهی‌ا‌ش شده. و او می‌خواهد جایزه را به دست کسی بدهد که اثرش را «دوست» دارد.

داوران را کمی به حال خود می‌گذارم و به سراغ جوایز می‌روم. در مورد اثر مادیات در جوایز در بخش انگیز‌ه‌ها سخن گفتم، حال از منظری دیگر:

۱-   ضمانت پرداخت

این مقوله برای برگزارکنندگان و شرکت‌کنندگان شاید به یک اندازه مهم باشد، اما برای داوران چندان اهمیتی ندارد. بسیاری از جشنواره‌های داخلی هیچ گونه ضمانتی برای پرداخت نهایی جوایز ندارند، این قدر این موضع عیان است که نگارنده خود مجبور به ایجاد صفحه‌ای با عنوان «سارقان جوایز هنری»[۵] شد. انگیزه‌ی شروع به کار این صفحه‌ی اینترنتی، خود مورد دیگری از همین بی‌اخلاقی‌های رایج بود. (بخوانید: از تبخیر جوایز تا انجماد اخلاق؛ سیاوش،۱۳۹۱، رسم[۶])

در نوشتار بالا به این مسئله پرداخته‌ام. اما به طور مختصر باید گفت که در نظام فراخوانی یا جشنواره‌ای ایران، برگزارکننده به هیچ عنوان خود را «مسئول» پرداخت جوایز نمی‌داند، او تصور می‌کند که اثر هنری برگزیده آنچنان هم «با ارزش» نبوده که در واقع مشمول «عنایت و لطف» او باشد به قسمی که هر گاه با هر اتفاق ساده‌ای می‌تواند کلاً روی میز بزند و جایزه بی جایزه. گویا در این موارد تصور می‌شود که هنرمند باید «متشخص» باشد و عیب است که برای مادیات –کم یا زیاد- سر و صدا کند. واضح نیست که اگر ارزش مادی جوایز کم است چرا به راحتی پرداخت نمی شود؟ و اگر زیاد است چرا از ابتدا تعیین می‌شود؟ برای فریب و ترغیب هنرمندان به شرکت در فراخوان؟ متاسفانه معمولاً عصر اینترنت دست کم گرفته می‌شود، چرا که یک بدقولی و بی‌اخلاقی در یک جشنواره یا فراخوان متخلف را برای همیشه در نظرها ثبت می‌کند.

عامل فرعی دیگر که شاید هدایت‌شده باشد و شاید هم نوعی پز هنری، این جمله ی معروف است: «داوران هیچ اثری را شایسته‌ی دریافت جایزه ندانستند.» واضح است که این جمله فقط در فراخوان‌های با جوایز مادی شنیده می‌شود و هدف تنها شانه خالی کردن از پرداخت مبلغ جایزه است. آیا داوران که عموماً خود مدرسان دانشگاه‌ها هستند، می توانند قاضیان مناسبی برای آثار دانشجویانی باشند که خود آنها را شایسته‌ی دریافت جوایز نمی‌دانند؟ آیا مقام نخست یک جشنواره از مدرک فارغ‌التحصیلی گرافیک با ارزش‌تر و اهدای ‌آن امری خطیرتر است؟

۲-   جوایز معنوی

در بخش جوایز به اصطلاح معنوی، که معمولاً مواقعی پرداخت می‌شوند که قرار نیست بودجه‌ای مصرف شود و نه برای معنویت‌شان، چه خوب است که جوایز حداقل مرتبط با فضای هنری فراخوان باشند و حداقل هنرمند را پشیمان و یا خجالت‌زده نکنند. خوب است حداقل در این موارد از جوایز نیمه‌مادی-نیمه‌معنوی، مانند بسته‌های نرم‌افزاری تصاویر یا فونت یا کتاب‌هایی با امضا یا یادگاری از استادان و یا محصولاتی که به هر روی اگر از لحاظ مادی گران‌قیمت نیستند، اما از لحاظ معنوی، با ارزش باشند و با بی‌سلیقگی انتخاب نشوند. یک طراح پوستر که به عنوان جایزه یک ماوس کامپیوتر تحویل بگیرد، ناخودآگاه ما را یاد جوایز سر صف دبیرستان‌ها می‌اندازد که رفتار درستی با یک هنرمند نیست.

۳-   اسپانسرها

از هر چه بگذریم سخن پول خوش‌تر است! اگر سر و کله‌ی اسپانسرها در فراخوانی در ایران باز شود، باید انتظار هر چیزی را داشت. اینکه اسپانسر مربوطه چون کلی خرج کرده، تمایل دارد جایزه را به کسی بدهد که «دوست» دارد و یا در مواردی حتی بیان نظرات کارشناسانه‌ی هنری هم دیده می‌شود که البته با تعدد اسپانسرها، چندان اعتباری به آنچه که می‌شنوید نداشته باشید.

البته باید مستثنی کرد اسپانسرهای هنری که خود سر رشته‌ی هنرها را به دست دارند و در جریان هستند که جشنواره‌ی هنری محل کسب در‌آمد یا سود کردن نیست.

اسپانسرهای دولتی هم که خط مشی‌های سیاسی و فرهنگی خود را دارند و شکافتن کلاف پر پیچ و خم فضای فکری مسئولان فرهنگی هنری این دیار از عهده‌ی نگارنده بر نمی‌آید!

اینم ببین »»  این یعنی فاجعه!

لازم به ذکر است که آنچه تا به اینجا گفته شد، معمولاً جشنواره‌های داخلی را شامل می‌شود. اما جشنواره‌های خارجی چطور؟ آیا آنها هم پارتی‌بازی (عبارتی که تا به اینجا از به کار بردنش خودداری شده بود) دارند؟ آیا می‌توان الگوی مناسبی از آنها برای فراخوان‌های‌ داخلی بیرون کشید؟ آیا در نروژ هم داورها آثار دانشجویان خود را انتخاب ‌می‌کنند؟ آیا داوران ژاپنی هم هیچ اثری را شایسته‌ی مقام نخست نمی‌دانند؟ آیا در فنلاند داوران این جسارت را ندارند که اعلام کنند، از این اثری که روبرویشان است سر در نیاورده‌اند؟ جشنواره‌های آلمان، جوایز را پس از اعلام کاهش می‌دهند و یا از دادنشان سر باز می‌زنند؟ آیا کتاب و بروشور نمایشگاه‌ها در یونان فقط برای کسانی که به صورت فیزیکی قابل لمس در محل نمایشگاه باشند ارسال می‌شوند؟

پس از جریان عجیب جوایز سینمایی ایران در جشنواره‌های خارجی و سپس ادامه‌ی آن به نوعی دیگر در عرصه‌ی هنرهای تجسمی، موارد دیگری ظهور و بروز می‌یابند:

۱-   فرهنگ غنی ایرانی

این فرهنگ شرقی، در بسیاری موارد دلیل اصلی برنده شدن آثار ایرانی در آن سوی آبها بوده. اما این فرهنگ شرقی ایرانی چیست؟ و داوران خارجی چقدر از آن مطلعند؟ متاسفانه جواب در این مرحله نا امید کننده و تا حدودی تلخ است. حقیقت این است که جریانی در هنگام ارسال و عرضه‌ی آثار هنری ایرانی در جشنواره‌های خارجی ایجاد شد که به فرهنگ اقناع بیشتر شبیه بود تا فرهنگ غنی! هنرمندان گاهی شروع به ایجاد حاشیه‌ها و تفسیرهای عجیب و غریب فلسفی و عرفانی از آثار فنی تایپوگرافی و مانند آن کردند و با به ابهام بردن فضای فکری شرق و تفاوت‌های بنیادین و عجیب و غریبی که در ذهن غربی‌های بیچاره، تزریق کردند، توانستند این توهم را به وجود بیاورند که یک پوستر نمایش در تهران، چنان مفاهیم و تکنیک متاثر از فلان نسخه‌ی قدیمی و تاریخی دارد که اگر جایزه نخست را به ما ندهید، یعنی شما «نمی‌فهمید!» از آنجا که این ترفند به راحتی پیش‌تر در سینمای جشنواره‌ای پاسخ داده بود، در بقیه‌ی موارد هم کارکرد طلایی خود را حفظ کرد.

بارها چهره‌های مظلوم داوران غربی در حالی که سعی در ایجاد ارتباط بین توضیحات طراح و خود اثر هستند، را تجسم کرده‌ام. این مجموعه پوسترها در واقع با الهام از فلان نقاشی قرن بهمان خلق شده که مشخص نیست که مخاطب عادی و تاریخ هنر نخوانده‌ی پوستر از کجا باید در لحظه به چنین رشته‌ای وصل شود و اساساً چرا؟ یا مواردی مثل آثار تایپوگرافی نوین ایرانی که با خطوط خوشنویسی کهن و همزمان با شیوه‌ی نگارش لاتین مقایسه می‌شود، یک شیخ رقصنده که سماع می‌کند و یک پرتره در میان کار که لابد مفهومی ازلی-ابدی دارد، چرا که همچنان هست که هست. و البته سیاه‌مشق که چون فقط به قول خارجی‌ها Cool است، روی هر چیزی می‌آید و اثر را دارای فرهنگ غنی ایرانی می‌کند.

هیچگاه سخنرانی عجیب رضا عابدینی، طراح برجسته‌ی ایرانی درباره‌ نیچه و رساله‌‌اش « تولد تراژدی از نوع موسیقی است» را فراموش نمی‌کنم. بی هیچ قضاوتی چند خطی از آن را می‌خوانیم: «این موضوع خیلی ارتباط نزدیک مفاهیم ما دارد. اصل کتاب درباره یونان باستان است. در تمام کتاب به این می پردازد که تراژدی چه مسیر حرکتی داشته است. نیچه به این می‌رسد که این هنر از راه موسیقی و ارتباط با آن  مسیر خود را طی کرده است. نیچه مسائل را ساده می نوشت و منظور اصلی را صریحاً اعلام می کرد. این پروسه آن قدر برای من جالب بود که به این نتیجه رسیدم که خط فارسی هم برای رسیدن به گونه[ای] از هنرگرایی مانند غرب باید مسیری این چنینی را طی کند. یعنی به سادگی نمی‌توانیم آن روال و روندی را که تایپ غربی طی کرده است را برای الفبای فارسی در نظر بگیریم. یکی از دلایلی که این عنوان را از نیچه وام گرفتم این است که فیلسوف آلمانی یکی از کسانی است که من از او بیشتر از هر گرافیست دیگری هنر طراحی گرافیک را یاد گرفتم.»[۷]

پس از چند مورد موفقیت، سیستمی برای تکرار این عمل هویت‌ساز شرقی ایجاد شد و جوانانی هم توانستند مانند استادان خود همان جوایز یا مقام‌ها را کسب کنند که همین موضوع خود نشاند‌هنده‌ی ناآگاهی غربیان و همین‌طور بی‌تاثیر بودن این اقدامات در ترویج و معرفی فرهنگ ایرانی بوده است. اینکه آیا با آثار هنری و برنده شدنشان فرهنگ ایرانی به همگان شناخته می‌شود یا خیر؟ و اینکه آیا هر نستعلیق و تایپ فارسی و اِعراب‌گذاری‌ای برای شناساندن ایران و ایرانی‌ست یا تثبیت تکنیک فردی یک هنرمند که بتواند خود را صاحب سبک معرفی کرده و هویتی در نگاه خارجیان کسب کند، دو مقوله‌ی کاملاً متفاوت و از لحاظ اخلاقی متضاد است.

۲-   معرفی‌ بزرگان

شنیده و دیده می‌شود که در برخی موارد بزرگترهای هنر، شاگردان خود را با فضائل و توانایی‌هایی به خارجی‌ها معرفی می‌کنند و در واقع اعتبار خود را صرف به دست آوردن موقعیتی برای هنرجوی خود کرده و از این راه همان توضیحات بند بالا را در مورد او نیز ضمیمه کرده و بخش دیگری از زحمات خدمت به فرهنگ غنی ایرانی را متحمل می‌شوند.

۳-   عدم شناخت و ترحم

هنگامی که فیلم‌هایی که به سختی قابلیت دیده شدن داشتند، در جشنواره های خارجی جایزه می‌بردند، دو دلیل اصلی که لازم بود -اما کافی نبود -خیلی زود خودنمایی کرد. عدم شناخت خارجی‌ها از فضای هنری ایران مخصوصاً در دهه‌های بعد از انقلاب باعث شده بود که با یک مجموعه از اطلاعات و معلومات جدید مواجه شوند که البته وقت و حوصله برای کشف‌شان هم نداشتند. بنابراین به ظاهر شرقی و المان‌های خاصی قناعت کردند که در ادامه به سرعت عامل ترحم وارد داستان می‌شود. به این مسئله در گفتگویی مربوط به ۵ سال پیش پرداخته‌ام. (گفتگو با رسم. صادقی، ۱۳۸۵) [۸] عدم شناختی که باعث شده بود تصور شود ملت ایران سوار شتر می‌شود و ردا می‌پوشد و حرف زدن درست حسابی نمی‌داند. حالا انسان‌هایی یافت شده‌اند که می‌توانند فیلم بسازند و زبان بلدند! حتی در جشنواره‌ها شرکت می‌کنند! این ترحم که متاسفانه معمولاً شامل بدبختی‌ها و فجایع زندگی در ایران می‌شد به شدت غرب‌پسند بود. پاپ‌کورن‌هایشان را می‌خوردند و به این فکر می‌کردند که چه خوب است که پس از اتمام ماجرا می‌توانند با اتومبیل خود به منزل بروند در حالی‌که این هنرپیشه‌ی بیچاره مجبور است شترش را براند.

البته در هنرهای تجسمی آش به این شوری نبود بلکه بی‌مزه بود. همان طور که گفته شد بیشتر ایجاد یک حباب از ملغمه‌ی عرفان و فرهنگ شرقی و فلسفه ی غرب در آثار که در واقع هیچ ارتباط خاصی به هم نداشتند.

مجموعه‌ مسائل گفته شده تبعاتی نیز به بار آورده که مهم ‌ترینشان در پی می‌آید:

۱-   تکرار و کپی

امید دست یافتن به موفقیت‌های گفته شده بسیاری از طراحان جوان را به تکرار روند خلق آثار برنده‌شدگان کشاند. یافتن سرنخ‌ها و کلک‌ها و به کار بستنشان برای رسیدن به یک نتیجه‌ی پیروزمندانه! فرزاد ادیبی از طراحان شناخته‌ شده‌ی گرافیک و داور فراخوان‌های گرافیک و پوستر، به خبرآنلاین گفته بود: «من این اواخر در چند جشنواره داور بودم و می‌دیدم برخی از شرکت کنندگان یک اثر را به چند جشنواره می‌فرستند و فقط نوشته‌ها را عوض می‌کنند. علت آن هم بی‌توجهی یا تنبلی افراد شرکت کننده است چون یک طراح، برای یک موضوع می‌تواند بی‌نهایت پوستر بکشد چه رسد به اینکه این همه تعدد موضوع داشته باشد.» و نیز «از سویی گروهی از این دوستان جوان هم کم‌توجهی می‌کنند مثلا پوسترهای جذاب و نوطراحان معاصر خارجی را- از نظر ساختاری- می‌بینند و غافل از این که آن آثار برای موضوع خاصی با مفهوم و ایده خاصی طراحی شده‌اند، از نظر فرم و ساختار، از آن آثار، نوعی گرته برداری صوری کرده و تنها به ساختار توجه می‌کنند که این یک ضعف است.»[۹]

۲-   سرقت و کپی

بسیاری دیگر پا را فراتر گذاشته و عین آثار برنده را کپی کرده و از آنها برای تکرار موفقیت بهره بردند. کار به جایی رسید که صفحه‌ایی[۱۰] با همین موضوع ایجاد شد و تعداد بسیار زیادی از این موارد را به نمایش در آورد که البته مدام با پاسخ‌های عجیبی مانند الهام با کپی کردن فرق می‌کند، روبرو می‌شد. گرچه به راحتی می‌توان تفاوت یک اثر کاملاً گرته‌برداری شده را از ورژن اصلی تشخیص داد، اما به هر حال در موارد خاص و پیچیده، امکان تمایز میان کپی کردن و الهام گرفتن، می‌تواند دشوار باشد. نظام‌نامه انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران هم در این مسئله راهگشا نیست، در متن نظام‌نامه و در بخش دوم از مبحث «تعهدات طراحان در قبال یکدیگر» به این موارد بسنده شده است: « برداشتن فکر، ایده و آثار دیگران برای ارائه و استفاه به نام خود یا به اصطلاح کپی کردن مستقیم، عملی غیر اصولی و برای حرفه طراحی گرافیک مخرب است. از این رو انجمن کلیه طراحان را از این کار منع می کند. البته هر کاری را فقط به سبب شباهت با کار دیگران نمی توان کپی تلقی کرد. حداقل می توان به پنج مورد عمده از این گونه شباهت ها توجه کرد اول- تاثیر گرفتن از کار طراحان و یا آثار هنری دیگر ، دوم- استفاده از اجزا و عناصر موجود در آثار شناخته شده هنری برای به وجود آوردن ترکیب بندی جدید با دخل و تصرف کلی و ایجاد معنی کاملاً متفاوت ، سوم-تقلید یا شبیه سازی آگاهانه از کار گذشتگان برای بازسازی حال و هوای آن دوران یا اشخاص، چهارم- شباهت های ناگزیر در آثار چند طراح در مکانها و زمانهای مختلف بدون آگاهی هیچیک از آنها از موضوع و پنجم- آوردن قسمتی ازاثر یک هنرمند در کار یا تکرار سبک وی برای ابراز احترام یا تحسین از آن شخص و کار او. تمام این موارد با وجود شباهت چند کار به یکدیگر از دید کارشناسان، با کپی کردن مستقیم یا برداشتن و سوءاستفاده از فکر و اثر دیگران به نام خود که همیشه ماهیتی فرصت طلبانه و انگیزه سودجویی شخصی و غیر حرفه ای انجام می گیرد، تفاوت بنیادی دارد.» [۱۱] واضح است که هر چند نقص در نوشته‌ی بالا نیست، اما عبارات کلی «شباهت»، «تاثیر گرفتن»، «معنی کاملاً متفاوت» و البته «آگاه نبودن طراحان با آثار مشابه» به هیچ عنوان قابل اثبات و بررسی نخواهد بود. به قول حقوق‌دان‌ها، حرف یک فرد در برابر حرف دیگری‌ست. قضیه در همه هنرها هم دیده شده و می‌شود و مختص گرافیک نیست، با وجود اینکه «آژانس شیشه‌ای» ابراهیم حاتمی‌کیا را نمی‌توان یک کپی تمام از فیلم «بعد از ظهر سگی» سیدنی لومت دانست، اما اصرار حاتمی‌کیا که «من فیلم سیدنی لومت را تازه بعد از ساختن فیلم «آژانس شیشه‌ای» دیدم؛ زمانی که به کپی‌برداری از فیلم او متهم شدم.» [۱۲] خود تلاشی برای از بین بردن همین مرز باریک کپی-الهام است.

بحث گسِ کپی‌رایت: در اینجا باید به قانون مظلوم کپی‌رایت هم اشاره شود که گرچه سعی شده با قانون «حمایت از حقوق مولفان و مصنفان» جایگزین شود، اما طبق معمول، جدا از تفاوت بسیار زیاد مفاد و نحوه اقامه‌ی دعوی، مشکل اساسی در دیار ما «خودِ قانون» نبوده و «ضمانت اجرایی» آن است. نبودن قانون کپی‌رایت که سارق و کپی‌کننده را به شدت مجازات می‌کند، باعث شده که در روز روشن پوسترها و جلد‌های کتاب کپی شوند و آثار علناً به سرقت رفته و حتی سارقین با اعتماد به به نفس کامل، به کار خود اعتراف کرده و نگرانی نداشته باشند. به عنوان مثال اخیراً نگارنده خود شاهد چاپ مقالاتی از خود در کتاب «درباره‌ی فونت» از گروه پژوهشی عفراوی بود که پیش‌تر در نشریه‌ی همین گروه با عنوان «فصلنامه‌ی گرافیک و چاپ» منتشر شده بودند. ناشر بدون دریافت هیچ مجوزی اقدام به چاپ کتابی از مقالات کرده و نکته‌ی جالب اینست که از این کتاب ۸۰ صفحه‌ایِ -کاملاً تکراری که بدون هشدار به خریدار، در قالب یک کتاب نو منتشر شده- ۲۴ صفحه از کل کتاب مقالات بنده و مجموع ۵۶ صفحه‌ی باقیمانده‌ی کتاب از مقالات ۶ نویسنده‌ی دیگر جمع‌آوری شده است! البته ذکر این نکته ضروری‌ست که در دهه‌های اخیر، فضای عمومی جامعه به سمتی پیش رفته که سرقت، تنها از دیوار بالا رفتن است و حتا در مواردی کلاهبرداری‌های میلیاردی هم «زرنگی» به حساب می‌آید و نه «جرم»؛ چه رسد به سرقت «محتوا» و یا «اندیشه». اساساً چیزهایی که با دست قابل لمس نباشند و حضور فیزیکیِ مستقل نداشته باشند مانند فونت و مقاله و پوستر و عکس و… اقلامی نیستند که کسی برای آنها ارزش مادی قائل باشد. اینها محصولاتی هستند که پس از تولید و عرضه‌ی عمومی، دیگر هزاران صاحب دارند! یک گام جلوتر می‌روم و گمان می‌کنم که حتی در صورت تصویب قوانین سفت و سخت و همراهی دولت و قوه‌ی قضاییه، همچنان فرهنگ عمومی، پول پرداخت کردن برای تولیدات غیر یَدی را بر نمی‌تابد. با توجه به اینکه بر طبق قانون کپی‌رایت این پرداخت پول حتی به ازای هر بار استفاده‌ی تجاری باید تکرار شود.

۳-   کاسبی

عده‌ای هم برای خود کاسبی آموزش موفقیت در جشنواره‌های خارجی یا داخلی راه انداختند که از تکرار المان و کانسپت گرفته تا معرفی‌نامه و کمک در حین داوری متغیر بود. شاید چیزی شبیه به کلاس‌های تست‌زنی کنکور!

اینم ببین »»  به فونت‌لب بگویید دیگر منو ندارد!

ادامهٔ بحث و نتیجه‌گیری در صفحهٔ بعد:

فونت متن و تیتر آستانه