۳۳- چای ریختن و زدن بر بدن و البته نسکافه
۳۴- زندگی تو خونهٔ مزرعهدار یا حیاطدار و همین طور مثل تو رمانها و سریالها، زندگی در یک جزیره!
۳۵- یه مجله یا کتاب قدیمی رو بعد مدتها ببینم و بوش رو حس کنم یا اون موقع که در ایام نوجوانی کلی مجله میخریدم، اون حسی که پشت انتظار برای شمارهٔ جدید و رفتن تا دکهٔ روزنامهفروشی برای خریدنش و ورق زدنش تو راه خونه بود
۳۶- برنامهٔ مورد علاقهم تو مـاهـواره پخش شه و پـارازیـت نداشته باشه
۳۷- به همون چیزی که داری فکر میکنم، یهو اتفاق بیفته
۳۸- اون چیزی که یادم رفته و داره اعصابم رو خورد میکنه، یهو یادم بیاد!
۳۹- دیدن (و حرف زدن) با آدمهای کنجکاو و با هوش
۴۰- کارتون، کاریکاتور یا کمیکبوک دیدن یا کشیدن
۴۱- عطر پاستل روغنی ۲۰ سال پیشم که هنوز دارمش!
۴۲- دوران دانشجویی. اون میزان خلاصی و آسایش و بیخیالی رو هنوزم حسرتش رو میخورم.
۴۳- خوندن نمایشنامهها و فیلمنامههای بهرام بیضایی. بیشتر دوران دبیرستان من با خوندن اونها رنگ گرفت.
۴۴- حس کردن لحظهای آرامش و آسایش که خب مسلمن زیاد پیش نمیاد. ولی حتی اگه موقتی هم باشه، خوبه.
۴۵- پیدا کردن اسباببازیهای دوران بچگی!
۴۶- شام ندونم چی بخورم و زنگ بزنم پیتزا بیارن و با نوشابهٔ فانتا لیمویی بریزم در خرتناق بلا!
۴۷- رباعیات خیام. محشر!
۴۸- تختهنرد مدرن بازی کردن و شرکت کردن تو تورنمنتی چیزی
۴۹- دیدن سریالها و فیلمهای علی حاتمی یا خوندن فیلمنامههاشون: مادر، دلشدگان، سوتهدلان، کمالالملک، هزاردستان و…
۵۰- اون بازی عجیبه تو فیلم جومانجی رو دورهمی بازی کردن!
۵۱- اون لحظه که بفهمم جایزه بردم!
۵۲- اون لحظات آخر قبل تحویل سال نو و چند روز بعدش. با این که میدونی اتفاق خاصی هم قرار نیست بیفته و تحول شگفتانگیزی هم پیش رو نیست. ولی همون فریب آگاهانه که به خودت میدی هم بدک نیست…
۵۳- وقتی شنیدم با نمایشگاه انفرادیم تو خانهٔ هنرمندان ایران موافقت شده
۵۴- ورق بازی کردن مخصوصن تو دوران دانشجویی ولی همین جوری هم قبوله!
۵۵- از این اپلیکیشنهای تست هوش و حافظه و اینا بزنم و درصدهای بالا بهم بده 🙂
۵۶- تو فراخوانی چیزی شرکت کنم و کارم پذیرفته و چاپ شه یا کتابی بنویسم و منتشر شه
۵۷- بازیهای دوران نوجوونی رو به یاد بیارم یا دوباره دستی به سر و روشون بکشم. هیتمن، مکسپین، رزیدینتایول و…
۵۸- نریشنهای فوقالعادهٔ دکستر مورگان (بیشتر در فصلهای ۱ و ۲، فصل آخر هم که فاجعه بود :|) رو گوش کنم
۵۹- دیدن مراسم سالانهٔ جوایز و خیالبافی این که کاش خودت اونجا بودی به عنوان ستاره!
۶۰- انجام دادن چند کار همزمان یا همون مولتیتسکینگ! اصن نمیشه فقط یه کار. خیلی کسالتباره
۶۱- این که طرحی بزنم و اون ور آپ پروژهٔ برگزیده بشه
۶۲- ورق زدن کارنامههای دوران مدرسه یا دانشگاه
۶۳- «به یاد بیار، به یاد بیار! پنجم نوامبر رو!» از این ماسکا زدن
۶۴- خب این سال تولد من هست. کمی مونده به تولد بازم یه حس عجیب غریبی میاد. از افسردگی و ناراحتی این که یه سال گذشته تا خوشحالی این که این سال هم گذشت!
۶۵- یه کامنتی بذارم و هیت بشه! اونم به زبان انگلیسی و تو پیج رسمی فیلم «ویل هانتینگ نابغه»، یکی از محبوبترین و ملموسترین فیلمها برای من که البته دو بازیگر دوسداشتنی یعنی رابین ویلیامز و مت دیمون هم توش بودن
۶۶- لوح تقدیر یا گواهی شرکت نمایشگاهها برسه دستم