۶۷- از اون ور آپ به پروفسور پیام بده اونم تو لینکداین که میخواد از دو تا طرحم تو پایاننامهش استفاده کنه. موضوعش هم طرحهای ساخته شده بر اساس پوستر تبلیغاتی اوباما باشه!
۶۸- شب یلدا. با این که ما معمولن کار خاصی نمیکنیم، ولی کلن حس خوبی داره
۶۹- تایپوگرافی. خود عملش فارغ از نتیجه و کاربرد
۷۰- دیدن هر اثری از مهدی هاشمی. از تلهتئاتر تا فیلمها و سریالها. مخصوصن تلهتئاتر «بازرس کل» که همین چند وقت پیش لینکش رو پیدا کردم و دانلودش کردم 🙂
۷۱- شعبدهبازی از هر نوع. شدیدن علاقه دارم به ترفندهای با ورق بازی یا هر آبجکت دیگه. چه از اون قدیما با کتابهای کاظم فائقی چه الان با ویدئوهای شعبدهبازها تو اینترنت. اینو خودم در کمال آماتوری و خیلی خندهدار طور انجام داده بودم :))
۷۲- کشف گرافیتی یا دیوارنگاری از ژوکر عزیز «هیث لِجِر» وسط خیابون و عکسبرداری از وی!
این یکی البته از اینترنت هست. ولی جهت ادای احترام به فیلم «شوالیهٔ تاریکی» با بازی هیث، این رو هم داشته باشیم:
۷۳- تابستان! هوا و حس و حال و گرما و آفتاب. با یاد و خاطره از خونهٔ حیاطدار و رهایی از مزخرفات مدرسه و پرداختن به نقاشی و کتاب و مجله و با دمپایی، شلق شلق سر ظهر دویدن تو کوچه و از سوپرمارکت، نوشابهٔ کانادا درای خریدن
۷۴- معافیت از سربازی. هر چند خیلی سال شده و دق داده بودن ولی بالاخره آخرش مهم بود
۷۵- از خارج از کشور، بستهٔ پستی، صحیح و سالم به دستم برسه. این پایینی کتابچهٔ معرفی یه فونت هست و هدیهای از طرف گوگل! بل بله. خود گوگل 🙂
۷۶- هر وقت یه کاری رو برای اولین بار به نتیجه برسونم که هیچکس تا حالا انجامش نداده
۷۷- افکتهای اپلیکیشن پریزما!
۷۸- کافهنشینی و البته همیشه نسکافه خوردن 🙂
۷۹- از میان انواع طراحیهای گرافیک، به نظرم جلد کتاب یه چیز دیگهست. واسه همین وقتی این پیشنهاد کاری بهم شد که مرتبط با سینما و مخصوصن «بهرام بیضایی» و «علی حاتمی» و همین طور «شاهنامهٔ فردوسی» بود، بسی خوشحال شدم:
۸۰- شخصیت پوآرو و سریال و فیلمهاش و اون حال و هوایی که واقعن نمیتونم توصیف کنم چرا اونقدر نوستالژیک و لذتبخشه برام. انگار یه جور آرامش و آسایش رو نشون میده و دوستی رو. وقتی که خودش و هستینگز و سر بازرس و خانوم لمون دور هم جمع میشدن و «زندگی» میکردن. با این که تم اصلی کشت و کشتار بود، اما بیشتر این تو ذهنم موند و البته بخش دیگهش مسلمن «معما» و «شخصیت با هوش» هست که هر دوش جزو علاقهمندیهام هست و بالاتر هم نوشتم
۸۱- گوش دادن به کتاب صوتی و همزمان ور رفتن با قلم تبلت سامسونگ! اونم رمان جدیدی با شخصیت پوآرو ولی نوشتهٔ یه نویسندهٔ دیگه!
۸۲- بازی مونومِنتوَلی با گرافیک و فضای خاصش
۸۳- محمدرضا شجریان و همایون شجریان. گوش دادن به موسیقی سنتی این دو استاد و همخوانی باهاشون در مواقع دلگیری!
۸۴- خوندن و شنیدن جملات و دیالوگهای خلاقانه
۸۴- «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی که منی که سینما سالهاست نمیرم، چون خب خبری نیست، جدایی رو ۲ بار رفتم و چند باری هم از روی دیویدی دیدم
۸۵- تمام کارهای مانا نیستانی. از «خندیدن قدغن نیست» و «ماجراهای آقا کا!» تا کارهای خارج از ایران. چه خاطراتی با نمایشگاه کتاب اون سالها داشتم که کتابای نشر «روزنه» و «طرح نو» و اینا تو بورس بود و…
۸۶- طنز، شوخی، کمدی، کنایه و هر چیز در این وادی!
۸۷- این که اجازه دادن بهم که آثار یه کتاب رو داوری کنم. انتخاب و داوری کارهای هنری خیلی حس خوبیه
۸۸- دنبال کردن خبرها و مطالب به درد بخور و هیجانانگیز از طریق فید یا همون آراساس که الان از طریق فیدلی انجامش میدم با حذف نا جوانمردانهٔ گودر یا همون گوگل ریدر
۸۹- یه زندگی دقیقن شبیه فضای سریال فرندز :)) یعنی چند تا رفیق و دوست صمیمی که نزدیک هم زندگی میکنن و هوای همو دارن و در کنار هم عمرشون رو میگذرونن و دوستا و آدمای دیگه وارد زندگیهاشون میشن و کارها و شغلها و غمها و شادیها هیچ کدوم باعث کنار گذاشته شدنش هیچ کدومشون نمیشه. اینجا بازم همون آرامش و آسایش که بالاتر نوشتم هست و فان قضیه البته. اصن فک نکنم همچین چیزی بشه تو این دوره زمونه! یا بازم همون طور که بالاتر نوشتم مث سریال پوآرو یا ماجراهای تنتن یا رمانهای ژول ورن و یا حتی داونتاونابی، تو اون جور فضاها زندگی کردن!
۹۰- این که بالاخره بعد از پشت گوش انداختنهای بسیار، سایتم رو به روز کردم و خودمم راضی بودم 🙂
۹۱- موزیک فیلم «در بروژ» ساختهٔ مارتین مکدونا
۹۲- طراحی فونت فارسی، به این معنا که بالغ بر ۲۰۰ تا گلیف رو تک تک بچینی و طراحی کنی و نتیجه یه چیزی بشه که هر کسی در هر جایی میتونه باهاش بنویسه
۹۳- بیدلیل سوار تاکسی شدن و از این طرف شهر رفتن به اون طرف و زل زدن به چراغا و نورهای تابلوها و ماشینها تو شب! همین طور پیادهوری طولانی بدون هیچ هدفی
۹۴- یه موقعیتی برام پیش بیاد که تا آخر عمر، دغدغهٔ امروز و فردا نداشته باشم…
۹۵- نگاه کردن به عکسهای دوران نوجوانی که البته شاید عکس دلخوشی باشه!
۹۶- نه تنها با هر چی خوردن چاق نشدن بلکه لاغر موندن! اینم یه جورای از دید دیگران فقط دلخوشیه!
۹۷- فالو شدن در شبکههای اجتماعی توسط کسایی که تحسینشون میکنی
۹۸- نگاه کردن به تختهنردهای گرانقیمت و حسرت خوردن!
۹۹- گوش دادن یا تماشا کردن چندین باره و پشت سر هم چیزهایی که موقتن حالم رو بهتر میکنه
۱۰۰- گاهی اوقات هم مهربونی رو کنار گذاشتن و تصمیم سخت رو گرفتن!
آخیش! خب! اینم از این! امیدوارم کسالتبار نبوده و پستهای اینستاگرام اذیت نکرده باشه. فک کردم اونجوری بهتره تا اینکه متن خالی باشه یا بخوام دوباره تصاویر رو آپلود کنم.
شما هم ۱۰۰ تا (یا حداقل ۳۰ تا) دلخوشی کوچیکتون رو بنویسین و در این بازی وبلاگی شرکت کنین. شاید یه مقداری بشه برگشت به دوران نوشتارهای بلند و مفید و رونق بلاگستان فارسی.