این متن در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۴ برای نخستین شمارهٔ دوهفتهنامهٔ «رسم نو» نوشته شده بود که متاسفانه هرگز منتشر نشد…
با فرض اینکه عناوینی چون نقش گوتنبرگ و حروف چاپی و انجیل و انقلاب صنعتی و ماشین تایپ و روسیه و اصفهان و ایران و خوشنویسی ایرانی و تایپوگرافی ملهم از آن در پیش از انقلاب و نیز در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ به اندازه کافی و وافی گفته و خوانده شده سعی بر آن دارم که از منظری متفاوت به این فن-هنر بپردازم.
تایپوگرافی به معنای ساده همان «نقش دادن به حروف» یا به بیان بیشتر روان٬ همان «بازی با حروف» است. به یاد دارم یک اسباببازی بود (احتمالن به همین نام بازی با حروف) که صفحه حفرهدار سفیدی به عنوان تخته سفید داشت و تعداد زیادی حروف رنگی ریز که درون این حفرهها رفته در کنار هم جا خوش کرده و کلمات و جملات را میساختند. در آن سن و سال٬ هیچ نوجوانی حتا اسم تایپوگرافی را هم نشنیده بود٬ اما عملی که داشت انجام میشد گونهی بسیار ساده و ابتدایی این عمل بود. همان طور که انسانهای هزاران سال قبل هنگامی که حروف الفبا را یکی یکی خلق میکردند٬ نمیدانستند که در واقع امروز در این مقاله قرار است آنها را «تایپوگرافان معکوس» بنامیم!
انسانها سالیان دراز به دنبال راههای ارتباطی با یکدیگر بودند و پس از آواها و هجاهای بیمعنا سرانجام در هر منطقه به یک «زبان» دست یافتند. زبانی که حالا «ارتباط» را از طریق یک سری «قراردادها» بینشان هموار میکرد. هیچکس نمیداند که این قرارها را چه کسی وضع میکرد و چرا همگان آنها را میپذیرفتند. حتا چگونگی تثبیت آنها در میان انسانهای کمتر متمدن کنجکاوی آدمی را برمیانگیزاند. این زبانها پس از مدتی ضرورت ایجاد «واسطه» و «پیامبر» نوشتاری و مکتوب را بیش از پیش٬ نمایان کردند. حالا بشر در گام بعدی میخواهد دستورات و مقررات و شرح حال و احساسات و تراوشات ذهنی خود را بنویسد. در این گام٬ سمبلهای تصویری و باز «قراردادی» و ایضاً قومی و منطقهای به تدریج تشکیل و پس از موجودیت یافتن زبانهای تصویری٬ منجر به تکوین محصولی کاملاً و مفهوماً نو و بیواسطه به نام «الفبا» شد. نمونههای به جا مانده از اولین نشانهها به الفبای میخی اولیه و هیروگلیف مصریها اشاره دارد. (شکلهای ۱؛ روند تکامل الفبای میخی و ۲؛ الفبای هیروگلیف)
بعدها اولین الفبای رسمی و رایج تاریخ توسط فنیقیها ابداع شد (شکل ۳؛ حروف الفبای فنیقی) که به مرور زمان و بعدتر با ریشه گرفتن تقریباً تمام الفباها از همین الفبای اولیه باعث به وجود آمدن اولین الفبای «حقیقی» (به طور کامل شامل صامت و مصوت با طرز نوشتار یکسان و قابل فهم و نه تنها ابجد مانند الفبای فنیقیها) یعنی الفبای یونانی و پس از آن الفبای لاتین شد که تا به همین امروز همچنان دست نخورده باقی مانده است. (شکلهای ۴؛ از چپ به راست حروف الفبای لاتین٬ یونانی٬ فنیقی٬ عبری و عربی٬ با تاکید بر نقش کلیدی الفبای فنیقی بر همهی آنها و ۵؛ نحوهی تکامل حروف لاتین) از این رو خالقان فروتن الفبا را «تایپوگرافانی معکوس» مینامم که اینان با انتخاب و آدرسدهی یک سمبل و نشانهی خاص به یک «حرف» (یا در برخی زبانها «هجا» یا «کلمه») از یک نمادِ معنادارِ تصویری یه یک نمادِ ثابتِ بیمعنا رسیدهاند. به عنوان مثال اگر نماد «فلامینگو» برای همه بیواسطه به معنای پرنده٬ پرواز٬ بال و پر٬ آسمان٬ رهایی و… باشد٬ اما تخصیص آن به حروفی خاص با مفهومی مانند «قرمز» عملی ست که دقیقاً در جهت عکس تایپوگرافی معنا میشود. (الفبا: تصویر > خطوط > کاراکتر. تایپوگرافی: حرف > خطوط > تصویر)
به عبارت دیگر در فرایند خلق حروف الفبا٬ نمادها و سمبلها به حروف تبدیل شدند که بعدها بتوان از آن حروف برای نوشتن متون جدید بهره برد. اما در تایپوگرافی٬ حروف در هنگام نوشتن متون٬ برای ایجاد مفهومی جدید و یا تصویری متفاوت و گاهی پنهان دستخوش تغییر میشوند تا به «شکل» درآیند و تصویری شوند. به عنوان مثال هنگامی که تایپوگرافر حروف کلمه «پرنده» را به گونهای فرم میدهد که شکل «پرنده» را «هم» تداعی کند٬ عمل او کشتار (ضد خلق) الفباست. (حتا سیاهمشقهای ذاتاً بیمعنی را هم به هر حال المانهایی تصویری میشناسیم تا حروف الفبا.)
به عقیدهی نگارنده این قضیه بسیار جالب و در عین حال بیان آن شاید در حکم این مثل معروف است که: «معما چو حل گشت آسان شود».
چه دور باطلی! اگر روزی بشرِ ناتوان از ارتباط٬ فراتر از کشیدن گل و بلبل٬ تمام توان خود را به کار گرفته و محصولی استثنایی تقدیم آیندگان میکند که الفبای تمام نوشتنها میشود٬ حالا هزاران سال بعد هنرمندانی به فکر آنند که از همین حروف الفبا فرمهایی تصویری و مفهومی بیرون بیاورند که حالا «فقط حروف» نباشد و چیزی فراتر در خود (شاید تصویر و شکل) داشته باشد. شاید یکی از نمونههای مشهور طرح تایپوگرافیک Eye Bee M برای کمپانی IBM است که از این دید که در سطور بالا به آن پرداخته شد میتواند یادآور کتیبههای هیروگلیف باشد! گویا طراح از حروف قراردادی سالیان سال خسته شده و حالا به همان چیزی برگشته که نیاکان ما از آن فراری بودهاند. همان طور که در هیروگلیف یک نماد فلامینگو به رنگ قرمز هم تعبیر میشده٬ در اینجا یک نماد زنبور (Bee) به حرف اختصاری B آدرسدهی میشود. البته که به خوبی میدانیم که یکی از نشانههای واضح و بارز به یادگار مانده از روزگار کهن٬ همانا «لوگو» ست. نماد قرار دادن یک شکل قراردادی برای یک حرفه٬ پیشه٬ شخص و یا منطقه و حاکم حکومت. این روال همچنان در دوران مدرن و پس از آن برای تمام غولهای صنعت و علم و تولیدکنندگان و… کاربرد دارد. چهار دایره نشاندهندهی آئودی ست و این نیز خود شبیهترین نوع تفسیر است به مواردی مانند فلامینگو برای قرمز.
ناگفته نماند که الفبا حتا در زمینهی لوگو و نشانه نیز ضربه خود را به جریان ارتباط تصویری زده است! الفبا کمکم خود را به درون لوگوها کشانده و مونوگرامها و لوگوتایپها را در طول تاریخ ایجاد کرده است. گویا میخواسته رقیب کهن خود٬ «تصویر» را کنار بزند و راه خود را به درون اذهان بشر باز کند. و قرنها بعد٬ حروف V و W در هم را برای «نشانه»ی ولکسواگن به خورد ملت امروز جهان داده است! و پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم که همین نشانههای نوشتاری که شاید در مُهرها و امضاها در طول هزاران سال به کار گرفته میشده کمکم به نشانهها و لوگوها رخنه کرده و پس از آن مقدمات تایپوگرافی به معنای امروزش را بنیان نهاده است.
اما آیا بشر در این زمینه پسرفت داشته است؟ پس از هزاران سال دوباره به نقطه اول بازگشته است؟ اول اشکال را به طور قراردادی به کار برده و سپس آنها را خلاصه و موجز کرده از آنها الفبا ساخته و حالا دوباره الفبا را به نوعی «شکل» میدهد تا چیزی فراتر به دست بیاورد در حالی که آن چیز فراتر را از قبل داشته؟
این نتیجهگیری به نظر منصفانه نیست. اول آنکه انسانهای هزاران سال پیش از الفبا برای مراودات روزمره و مسائل ابتدایی بهره میبردند٬ حال آنکه تایپوگرافان امروز درگیر موارد پیچیدهی تجاری و امور تبلیغاتی با هدف جذب «مشتری» و «خریدار» هستند. اگر آنان به ایجاز رسیدند تنها برای راحتی کار و سرعت در فرآیند نوشتار بوده و اما اینان جنبهی هنری و عامل تحت تاثیر قرار دادن مخاطب را مد نظر دارند. دیگر اینکه تایپوگرافی حرفهای همیشه «فقط» تبدیل کردن کلمه پرنده به شکل پرنده نیست و بسیاری از مواقع٬ فرم دادن و نگاه زیباییشناسانه به حروف است. بنابراین در یک کفه گذاشتن شکلهای ابتدایی بشر و «شکل دادن»های امروز شاهین ترازو را به لرزه در میآورد!
در اینجا بحث شیرین دیگری در میگیرد: «ترجمه». از تلاش انسان برای ارتباط گفتیم و از خلق زبان و الفبای تصویری و تلخیص آن به صورت الفبای نوشتاری. (که در ذات خود از حروفی کاملن بیمعنا بهره میبرد. به عنوان مثال با دیدن حرف «ب» فارسی و یا حرف ”T” انگلیسی هیچ «معنا» و «مفهوم» و «احساسی» به ما منتقل نمیشود. حروف در کنار هم کلمات را تشکیل میدهند و آن کلمات بر اساس «زبانی» که آن را در طول سالیان آموختهایم «معنا» را میرسانند.)
آیا این بزرگترین خطای بشر بوده؟ تبدیل کردن الفبا به چیزی که به خودی خود هیچ معنایی ندارد و قطع کردن امکان ارتباط با دیگر اقوام و ملتها و زبانهایشان؟ آیا در صورتی که الفباها٬ تصویری باقی میماندند علاوه بر افزایش سرعت یادگیری٬ اقوام مختلف میتوانستند به راحتی زبانها را بیاموزند و به ارتباط با هم بپردازند؟ حالا میدانیم که چنین نیست و این فرایند اجتبابناپذیر بوده است. حجم اشکال و پیکتوگرامها و فضایی که اشغال میکردند و سرعت کم نگارش در آن حالت و همچنین نیاز به عبارات و کلمات٬ مفاهیم و اصلاحات و احساسات جدید که روز به روز با دانستن بیشتر بشر بر تعدادشان افزوده میشد٬ راه را تنگتر و تنگتر میکرد. تنها راهحل همان ایجاز و اختصار و نتیجهی جنبیاش پر رنگتر شدن موجوداتی با عنوان «مترجم» بوده است.
شاید هیچگاه نفهمیم که چطور مترجمان نسلهای اول حرفهای همدیگر را متوجه میشدهاند هنگامی که نه مرجع و کتاب و دایرهالمعارف و فرهنگ لغتی وجود داشته است و نه زبان سومی برای رجوع به آن. (به عنوان مثال امروزه ممکن است که مترجمی زبانهای A و B را بداند و دیگری زبانهای B و C را. در این حالت میتوان ارتباط معنایی بین A و C را نیز به کمک زبان B برقرار کرد. اما در ابتدای کار و نسل اول ارتباطات زبانی بشر٬ حتا همین مترجم دو زبانه هم موجود نبوده چون زبانها و اقوام مختف٬ بیگانه از هم مانده و رشد کرده بودند.)
اما میتوان فرض کرد که ایما و اشاره و ترسیم اشکال در این مسیر راهگشا بوده است. مترجمان٬ زبانها و سپس الفباها را به یکدیگر بر میگرداندند و امورات ملت به خوبی میگذشت و قرنها و قرنها گذشت تا سرانجام بشر به این نتیجه رسید که اگر یک زبان را به عنوان زبان بینالمللی انتخاب کند بسیاری از مسایل آسودهتر شده و روال درک و فهم مطالب و گفتهها و نوشتهها به میزان زیادی تسریع میشود. شاید یکی از دلایل تاخیر چند هزار سالهی این اتفاق را بتوان در بطن اختلافات فرهنگی و قومی و مذهبی و ارتباطات دشوارتر و در نتیجه کمتر جوامع بشری دانست. شاید این انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه بودند که امواج سهمگین تحول را در جامعهی بشری پدید آورند. از اتصال سریعتر شهرها به کمک علم و تجارت و رفت و آمدهای بیشتر تا ارتباطات فرهنگی بیشتر. کمکم بشر متوجه این حقیقت مغفول مانده در اعماق تاریخ شد: «یکزبانی از چندزبانی خوشتر است!» ابتدا زبان فرانسوی به دلیل همان تاثیر شگرف انقلاب فرانسه بر جوامع اروپایی و حتا دنیا٬ به عنوان زبان بینالمللی انتخاب شد. (البته انقلاب آمریکا زودتر از انقلاب فرانسه رخ داد اما آمریکاییها چندان نتوانستند -یا نخواستند- که انقلابشان را به عنوان یک الگو به دیگر ملل دنیا معرفی کنند. این روحیه خود بزرگبینی و غرور بیشتر در فرانسویها دیده میشد که باعث ترویج روحیه و نحوهی زندگی و همچنین زبان فرانسوی در دنیا شد) بعدترها البته زور بریتانیای کبیر و شاید آمریکا -همزبان بزرگش- چربید و چقدر خوشحالیم که اکنون زبان انگلیسی به جای زبان فرانسوی٬ ارتباط میان میلیونها نفر از انسانها را فراهم کرده٬ خواندن اخبار و مطالب روز دنیا را در کتابها و نشریات و شبکههای صوتی و تصویری و اینترنت میسر و بهره بردن از صنعت عظیم تفریحات هالیوود و شبکههای ماهوارهای را قابل فهم میکند.
بشر راه درازی را پیموده است٬ از هجا و آوا به زبان و الفبای تصویری و الفبای نوشتاری و برگردان و ترجمه و حالا زبان و الفبای بینالمللی. اما چرا بشر همواره در راه ارتباط برقرار کردن اینقدر دشواری میکشد؟ با این همه ترفندها و راههای مختلف در طول هزاران سال هنوز هم تایپوگرافرها را داریم که برای باز بهبود دادن این ارتباط در کمترین زمان ممکن٬ نیاز به چیزی فراتر از زبان بینالمللی دارند: «شکل» هنوز هم چه در لوگوها و لوگوتایپها و چه در پوسترها و کاورهای موسیقی و جلد کتابها٬ تایپوگرافی سعی میکند از شکل کمک بگیرد تا مثلن با اضافه کردن چند دایره شبیه به سرهای بدن در کلمهی Families بتواند سریعتر و موجزتر پیام خود را برساند. طراح میداند که اکنون با گسترش زبان انگلیسی به عنوان زبانی بینالمللی اکثریت مردم توان خواندن و فهمیدن معنای کلمهی Families را دارند٬ اما ارتباط کامل را زمانی برقرار میبیند که با یک «شکل» به کمک نوشتهی خود بیاید.
این در کنار هم قرار دادنها و این همه زحمت طراحان و تایپوگرافرها برای چیست؟ در زمینه ارتباط کلامی تقریباً بشر به انتهای مسیر خود رسیده است. نرمافزارها و سایتهای مترجمی مانند گوگلترنسلیت هماکنون متون مختلف بیشتر زبانهای زندهی دنیا را در کسری از ثانیه به یکدیگر ترجمه میکنند و چیزی نمانده است که بتوانند با پیشرفت فناوری٬ اپها و برنامههایی هوشمند بسازند که با استفاده از ضبط همزمان صدای شخص مقابل٬ گفتار او را در لحظه به زبان مقصد برگرداند. حالا کمکم رویای بشر دارد به نتیجه میرسد. ارتباط بیوقفه و همیشگی با هر موجود زندهی دیگر. تنها مشکل این است که این نوع ارتباط همچنان «نیازمند» از پیش تعریف کردن کلیهی حروف و کلمات و اصطلاحات الفبای نوشتاریست. به این معنا که به محض حذف معنای یک کلمه از فرهنگ زبان مغولی٬ هیچ انگلیسی زبانی با هزار سال نگاه کردن به یک کلمهی مغولی نمیتواند معنای آن را درک کند. این همان چیزیست که پیشتر به آن اشاره کردیم؛ حروف الفبای نوشتاری به خودی خود هیچ معنایی ندارند چون کاملاً از «شکل»های اولیهی خود تهی شدهاند و تنها چند خط و نقطه از آنها باقی مانده است.
حالا سوالمان را دوباره میپرسیم؟ این در کنار هم قرار دادنها و این همه زحمت طراحان و تایپوگرافرها برای چیست؟ شاید برای همین است! اگر شما بتوانید مفهوم و معنایی پنهانی و یا آشکار را از طریق فن-هنر تایپوگرافی به مجموعهی حروف و کلمات برگفته از الفبای در ذاتِ خود بیمعنا بیافزایید٬ توانستهاید اثری فارغ از (فقط) یک همنشینی حروف خلق کنید! اثری که شاید حتا اگر حروف الفبا را از آن بگیریم٬ معنای مستتر و تصویری خود را در قالب «شکلی» که میسازد به ما میدهد و شاید این همان غایت تایپوگرافی باشد: ارباب بلامنازع تمام الفباها و قراردادهای تاریخیشان٬ جبرانکنندهی قصور تاریخی بشر در حذف اشکال و تصاویر٬ احیاگر فهمیدن مفاهیم بر اساس تصویرشان و نه چند خط و نقطه!
و اگر بشر امروز تا این حد درگیر اسامی و نام مکانها و شهرها و کشورها و نشانیها و شماره تلفنها و به طور کلی «اسامی خاص» (عبارات و کلماتی که امکان ترجمهی تصویری ندارند و باید به صورت متن بیایند تا فهمیده و «خوانده» شوند و شاید هنر از راه تایپوگرافی تنها راه برگشتن به دوران خوش تصویری گذشته به معنای بهره بردن از «شکل» باشد. هنری که در عالم آن لازم نیست «زیاد» بگوییم و «فرصت» هست که آهسته و پیوسته بخوانیم٬ تا در «شتاب» دنیای مدرن مجبور به خلاصهسازی و تعجیل در نوشتار و ارتباط نباشیم. اندکی توقف و درنگ برای «لذت» بردن و نه «فقط» به سرعت نوشتن!) نبود٬ روزی انسان دوباره به طور کامل به الفبای تصویری خود باز میگشت.
میدانیم که دلیل تمام این مصائب بشری همان ارتباط برقرار کردن است و در حیطهی فن-هنر تایپوگرافی٬ این ارتباط مستقیماً به مخاطبین و سفارشدهندگان احتمالی بر میگردد. در بسیاری موارد (و شاید بیشتر در ایران) این مخاطبین کوچکترین اهمیتی به ژانگولربازیهای تایپوگرافر نمیدهند و فقط میخواهند که بتوانند کلمات و جملات را «بخوانند» و نشانی و تلفن مراسم و کنسرت یا عنوان کتاب و فیلم و نام شرکت یا سازمان را «فهمیده» به خاطر بسپارند. هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست! ما البته فقط به یک مورد اشاره میکنیم: علاوه بر رساندن سریع پیام و خوانایی و روانی٬ یک «ترکیبِ حروفِ تصویری شده و شکلدار» در یادها و ذهنها بیشتر میماند تا فونت ۷۲ زر بولد! و این بزرگترین تفاوت «حروف به صورت مجزا» و «یک کلمه» است. اینطور نیست؟ حروف مجزا معنایی ندارند به همان دلیل که حروف الفبا هیچ معنایی ندارند (فارغ از اینکه در سالهای ابتدایی خود شکلهای معناداری بودهاند و به مرور خلاصه و خلاصهتر شدهاند تا اینکه تبدیل به یک حرف یا هجا شدهاند) اما یک «کلمه» به دلیل همان قراردادهای زبانی حالا معنا دارد و این معنا در کنار تصویر معناتر! (ماناتر) خواهد بود٬ شاید اگر خالقان فروتن الفبا این نکته را همان موقع میدانستند تجرید و خلاصهسازی کامل حروف الفبای تصویری را به کناری گذاشته و چیزی مانند الفبای چینی خلق میکردند که خب خلق کردهاند: الفبای چینی! گویا در الفبای چینی هر حرف خود یک «تصویر» و یک «معنا» دارد. البته تصویرهای حروف احتمالاً به دلیل ۳۵۰۰ سابقه الفبای چینی به میزان زیادی متحول شدهاند و معانی نیز به همان ترتیب. اما به عنوان مثال شما از ترکیب دو حرف 女 (زن) و 子 (بچه) حرف یا عبارت جدید 好 (خوب) را به دست میآورید! یعنی الفبای چینی ابتدا برای زن و بچه که مسلماً در ابتدای حیات تمدنی بشر مفاهیم عینیتری بودهاند تا مفهوم انتزاعی «خوبی»٬ کلماتی به اشکال زن و بچه ایجاد کرده و بعد با نیاز به داشتن عبارتی برای «خوب» این دو عبارت را با هم ترکیب و «خوب» را ایجاد کرده است. (یا شکل٬ عبارت و قراردادی مستقل برای «خوب» در آن هنگام مد نظر نبوده و یا این روش ادغام حروف پیشین و ایجاد حروف جدید برای چینیها٬ سادهتر و قابل فهمتر بوده است.) البته الفبای چینی از چندین نوع حروف تشکیل شده و همه به این صورت به کار نمیروند٬ اما مشخص شده که تمامشان هنوز هم رگههایی از پیکتوگرامهای اولیه را در خود دارند. برخی به مرور خلاصه شده و برخی ترکیب شدهاند و بعضی به طور کامل متحول. اما هنوز سیستم تصویری و «نماد و نشانهای» به قسمی که در حروف و کلمات نشانههایی برای تشخیص دادن مفهوم و معنای کلمه پنهان شده باشد٬ وجود دارد. «سه خط کج» که در کنار هر حرف و عبارتی بیاید چون به معنای «آب» است به بییننده چینیزبان این مفهوم را میرساند که عبارت خوانده شده به آب٬ خیسی یا رطوبت مرتبط است. اما نکته اینجا جالب میشود که با توجه به آثار فراوان نماد و نشانهی تصویری در الفبای چینی (و البته ژاپنی و کرهای با تاثیری که الفبای چین بر آنها داشته) همچنان با گذشت این همه سال امکان تشخیص دادن «اشکال اولیه» که مثلن برای «بز»٬ «درخت»٬ «دست» یا «کتاب» در نظر گرفته شده بوده برای خود چینیها هم امکانپذیر نیست و همان حروف شکلی و تصویری حالا مجرداً «فقط» حروفی قراردادی هستند «بیمعنا» اما فقط دشوارتر و «کمتر خلاصهشدهتر»! (شکلهای ۶؛ برخی از عبارات و کلمات الفبای چینی و ۷؛ برخی از عبارات و کلمات الفبای ژاپنی) حتا چینیهای سنتی هم در قرن حاضر «مجبور» به خلاصه کردن الفبای خود شدند و الفبای چینی سادهشده (Chinese Simplified) را باز-تولید کردند. (شکل ۸؛ سمت چپ٬ الفبای چینی سنتی Traditional و سمت راست٬ الفبای چینی سادهشده Simplified)
شاید این آخرین میخی باشد که بر نوستالژی غریب «ای کاش هنوز هم الفباها تصویری بودند» فرو میکوبیم. مقایسه میزان اقبال الفباهای چینی و انگلیسی خود گواه این مدعاست که در دوران حاضر٬ حروف قراردادی ساده بسیار موثرتر از حروف تصویری چند هزار ساله عمل میکنند. شاید ظهور و بروز تایپوگرافی خود تا حدی مدیون همین تجرید و خلاصهسازی الفباست که اگر نبود٬ دلیل و امکان «شکل دادن» به کلمات و یا «بازی کردن» با حروف میسر نمیشد. شاید به همین دلیل است که احتمالاً مثل بقیهی چیزها٬ «تایپوگرافر خوب چینی» هم نداریم!