نقدی بر بیانیه هیات داوران فراخوان طراحی جلد شماره ۱۰۰ دو هفته نامه تندیس.
تاریخ انتشار: ۱۳۸۶/۳/۳۰
محل انتشار: وبسایت تخصصی گرافیک رسم
قبل از این که بیانیه ی هیات داوران طراحی جلد شماره ی ۱۰۰ نشریه ی سنگین تندیس را ببینم این که چه کاری برگزیده شده برایم مهم نبود در حالی که اکنون برایم بسیار بی اهمیت است!
اساسا وقتی کاری را برای جایی می فرستم [هر جا و هر کاری چه بی ینال باشد و چه چیزهای نادری مثل همین طرح جلد] پس از ارسال برایم اهمیتی ندارد که داوران چه نظری خواهند داشت چون خودم از آنچه انجام داده ام در آن مرحله رضایت داشته ام اما با دیدن این طرح های برگزیده و همچنین دُرفشانی های داوران حتما باید این سطور را می نُگاریدم ! جدا و بدون هیچ گونه اغراقی عرض می نمایم که حتما برای این که لحظات خوشی داشته باشید این بیانیه را بخوانید… [ کجا؟ شماره ی ۱۰۰ تندیس…پیدا کردنش هم زیاد مشکل نیست، مشخصات ظاهری : یک عدد لوگو در بالا سمت چپ و مقداری تیتر در بالا “بر بساطی که بساطی نیست” ]
آقایان عزیز و گرامی تندیسی: اگر نمی خواستید جایزه ای به کسی بدهید و حتی یک تشکر خشک و خالی از طراحانی که برای شما اهمیت قایل شدند و کارهایشان را فرستادند، بکنید حداقل این اقدامات ژورنالیستی را برای مخاطبان دهه ی ۶۰ ، باقی می گذاشتید :
“گروه داوری پس از بررسی آثار دریافتی، علیرغم انتطار بسیار، به این نتیجه رسید که به طور کلی مجموع آثار، از سطح کیفی مناسبی برخوردار نبوده و بیشترین…” تا آنجا که ” …هیچ کدام شایسته ی عنوان نخست نشدند”! آخر عزیز من شما یک چیزی را استماع فرموده اید و سپس به شدت دویده اید! کسی که می فرماید “هیچ کدام شایسته ی عنوان نخست نشدند” نمی آید و همان طرحی را که آن را “شایسته ی عنوان نخست” نمی دانسته بر روی نشریه ی خود چاپ کند [نکته ی ظریف اپیستمولوژیک : کلمه ی “چاپ” در مورد این “طرح” چندان مصداق پیدا نمی کند چون “چیزی” نبوده که به چاپ برسد، گویا قرار بوده روز جهانی صرفه جویی را جشن بگیریم…و همین طور “طرح” که نمی دانم از لحاظ تعاریف زیبایی شناسی یک برگ کاغذ سفید را می توان “طرح” نامید یا خیر ؟!] احتمالا این عمل از احساس خود بزرگ بینی ناشی از رسیدن به شماره ی ۱۰۰ نشات گرفته که این احساس را در پی داشته که هیچ طرحی نمی تواند [شاید هم نباید بتواند یا نخواهد توانست!] چنین اقدام خارق العاده ای را به درستی با زبان تصویر بیان کند [مگر می شود که بتواند!]…. یعنی شما می فرمایید که از ۱۶۵ اثر هیچ کدام نمی توانست عظمت دهشتناک جریده ی مُعظم شما را بیان کند ؟! اگر هم این طور بوده که صد در صد نبوده همان طرح شماره ی ۲ را به عنوان طرح اصلی “چاپ” می کردید چرا که اصلا نیازی به این قسم ژست های هنری نبود [ با خواندن این قسمت جدا نتوانستم نخندم…جدا عرض می کنم ] :
“در اثر اول این جایزه به جهت حرکت آوانگارد و همراه با جسارت در استفاده از قابلیت بیان تصویری فضای منفی، [ در توضیح این فضای منفی باید عرض کنم که گویا تعاریف جدیدی از فضای منفی ایجاد شده… خارق العاده ست در یک صفحه ی سفید کشف فضاهای منفی و مثبت ! فقط اگر دوستان لطف کنند و بنده ی گمراه را از سقوط به گرداب گمراهی نجات داده و بفرمایند که این تعبیر از فضای منفی از کجا تراوش کرده تشکر می نمایم ! البته اینجانب اشراف به این قضیه دارم که اهالی تندیسی عمیق تر و بلیغ تر از آنند که به هر کسی جواب بدهند چرا که اقدام محیر العقول آنان در رساندن نشریه یه شماره ی ۱۰۰ باعث می شود که با پادشاه هم پالوده نخورند چه رسد به ما…]…و همچنین اثر دوم، برای خلق تصویر موثر و گیرای ملهم از هنر و فرهنگ ایرانی همراه با ارتباط غیر مستقیم با موضوع ” که به جرات می توان گفت نمایشی ترین و کودکانه ترین بیانیه ای بود که تا به حال شنیده با خوانده بودم همین امر باعث شده است که من بعد تمام بیانیه ها را با دقت پیگیری کنم که چنین طنزهای نابی را از دست ندهم!
برای دوستانی که احیانا در جریان نیستند بیان کنم که همان طور که در بالا آمد منظور از “اثر اول” یک صفحه ی کاملا سفید است در ابعاد ۲۳٫۵ در ۳۳٫۵ که با فونت سایز ۸ زیرش نوشته شده: “پرپرنشدن این صد برگ را، برگی سکوت می کنیم” و نکته ی جنون آمیز این است که آقایان همان یک خط را هم در کمال احترام برای طراح و در نظر گرفتن حقوق مولف حذف نموده اند:
“گفتنی است هیات داوری، با الهام از یکی از دو اثر خانم روشنک ناطقی پور، تنها با حذف یک عنصر [ توضیح ضروری: این یک عنصر ، تنها عنصر موجود در کار بوده است و با حذف همین یک عنصر ناقابل، طرح جلد به ضایعه ی اسفناکی مبدل شد که جهانیان را دچار دگردیسی سوررئالیستی کرد! ] جلد این شماره ی خود را به “چاپ” می رساند” احتمالا آقایان تندیسی در مکاشفات خود به رنگ چاپی جدیدی با نام تجاریS.E.F.I.D دست یازیده اند…!
نکته ی دیگری که به هیچ وجه با منطق اینجانب جور در نمی آید این است که مگر فراخوان لوگو بوده که کارها باید این قدر خلاصه و – به اصطلاحی که این روزها گویا رواج پیدا کرده است – مینی مالیستانه! باشد. تصور کنید چقدر بی روح و مضحک است که طرح جلد نشریه ای که به زعم آقایان اتفاق شگرفی بوده است یک کاغذ سفید باشد یا یک علامت تعجب با دو عدد دایره ! هیچ شکوه و جلوه ای از زیبایی که نشان از به ۱۰۰ رسیدن یک نشریه ی تجسمی باشد در این حرکت دیده نمی شود…اگر هم منظور نوعی هشدار و یا افسوس از بابت بی کیفیتی کارهای ارسالی بوده که کودکانه ، توهین آمیز و به دور از اخلاق بوده است شما
تنها یک مجله هستید ، نه چیزی بیشتر و فراخوان شما هم چیزی فراتر از یک فراخوان معمولی نبوده و نیست، حال این که عده ای لطف کرده اند و کارهایشان را برای شما فرستاده اند برای شما هیچ حقی ایجاد نمی کند که این گونه سخن برانید و به جای قدردانی از طراحان از سطح پایین کارها بگویید ، چه اتفاقی افتاد که احساس کردید باید کارها را سطح بندی کنید؟ اتفاق خودش نمی افتد ! شما فقط باید نظر خود را بیان می کردید و نظر شما می توانست و می تواند درست یا غلط باشد و کاری که باید می کردید این بود که جلد خود را “چاپ” کنید نه این که خط مشی و اساسنامه ی طراحی گرافیک در مقوله ی طراحی جلد را تدوین کنید !…افسوس…جدا که ما ایرانی ها چقدر زود جوگیر می شویم و احساس می کنیم پروتکل خاصی شده ایم !
نتیجهٔ اخلاقی : جلد شماره ی صد نشریه ی تندیس، در واقع یک کاغذ سفید است!! احتمالا دوستان احساس فرمودند که مخاطبان با این قبیل اقدامات تکراری و نخ نما شده دچار شوک گردیده و در خلسه ی عارفانه فرو می روند و در حالی که با چشمان گریان دکه ی روزنامه فروشی ا ترک می کنند به خود قول می دهند که با به دست آوردن اولین مداد رنگی ۲۴ رنگ سوسمارنشان این جلد را خودشان طراحی کنند!
به شکل آشکاری واضح و مبرهن است که این حرکات جهت تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان ساده و چشم و گوش بسته بوده است چرا که این قسم بازی های بصری و ادا و اطوارهای آرتیستی حداقل به دهه ی ۶۰ تعلق دارد . حکایت ، حکایتِ “لباس پادشاه” است چون با توجه به این که اساسا ملت ما ملتی ست که به سادگی هنگامی که چیز بی پایه و بی منطقی را می بیند به جای آنکه دست به نقد و نکوهش بزند خود را مواخذه می کند در نتیجه چنین اقداماتی هوش بالای آقایان تندیسی را هویدا می کند…غافل از این که چنین لباس هایی تنها عامه ی مردم را فریب می دهد اما مخاطبان شما مردم عامی نیستند…حداقل من که این طور فکر می کنم شاید هم باشند…! به هر حال اگر همه هم سکوت کنند و با آن که می بینند پادشاه لخت است نگویند : “پادشاه لخت است” اینجانب می فرمایم : “پادشاه لخت است” !!
هر بار که چنین حرکت های هیپرمینی مالیستی! را می بینم احساس می کنم به شعور مخاطب و ذات هنر توهین شده است [ و بعد هم به یاد دیالوگی از مایکل کورلئونه در پدرخوانده که : به من نگو بی گناهی کارلو، چون به شعورم توهین می کنی و این منو خیلی عصبانی می کنه ] این که اساسا چه کسی گفته که کلیه ی کارهای گرافیکی باید به سمت مینی مال پیش بروند و چرا پوستر جلد کتاب و… باید هر روز خلاصه تر و خلاصه تر شوند تا سرانجام به لوگوهایی برسیم که یک بار نقش پوستر دارند گاهی جلد کتاب هستند و گاهی جلد نشریه ی تندیس! بسیار برای اینجانب جالب است [ با این نوع طراحی ها مشکلی هم برای نشان دادن کارها در فلان سایت و بهمان فوتوبلاگ ایجاد نمی شود چون کار ها را چه ۱۰۰ در ۷۰ چه ۲۳٫۵ در ۳۳٫۵ چه ۵ در ۷ ببینید فرقی نمی کند همه ی قسمت های کار دیده می شود و معلوم نیست که اصلا چرا مساحتی بالغ بر ۰٫۷ متر مربع فضا اشغال می کنیم همان کارت ویزیت کافی ست دیگر…! و شیرین تر از همه این است که اگر شما کاری بکنید که این گونه نباشد به شما می گویند : ” این چه کاریه…من تو سایت پوسترتو دیدم نتونستم بخونم! ” آخر عزیز من قرار نبوده شما بتوانید بخوانید و خزعبلاتی از این دست که “پوستر را باید از یک فرسخی دید و متنش را خواند” را هم بگذارید برای همان قسم مینی مال ها که من نام گرادیان بر آنها می گذارم که از ماکزیمال شروع می کنند و به مینی مال می رسند !…کسی که در خیابان در حال گذار می باشد و پوستری را به صورت محو از دور می بیند و همین اندازه ارزش قایل نمی شود که بیاید و آن را ببیند یا در حین گذار ثانیه ای مکث کند تا متن آن را بخواند، همان بهتر که همان هاله را هم نبیند…!…
اصلا یک حرف دیگر : یعنی کشور به این بزرگی یک عدد ماکزیمالیست! نمی خواهد فرض کنید که ما بخواهیم ماکزیمالیست بشویم چه کسی را باید رویت کنیم زود به محضر ما بیاید…زود…این را هم داشته باشید که چنان که این روزها باب شده که کارها ایرانی باشد و روح ایرانی داشته باشد اتفاقا آثار هنری ایرانی همواره با کثرت عناصر و بسیاری جزئیات بوده که هویت می یافته اند نه با آثار خلاصه و مختصر…پس لطف بفرمایید حداقل این مینی مالیسم را به عنوان هنر ایرانی جا نزنید…] پس ایجاز چه می شود؟! خودمان هم می دانیم و خودتان هم می دانید که ایجازی در کار نیست و فقط می خواهیم پُز از خودمان ساطع کنیم که بعله ما را ببینید ، ما کسانی هستیم که هر چیزی را نمی پذیریم و همین طور اشخاصی هستیم که بسیار روشنفکر هستیم ، بعله…دیدید ما خیلی هنرمند هستیم ما با همه فرق می کنیم…وای خدا…ما چه قدر متفاوت هستیم…خدا…!
حالا داشته باشید عده ای را که از این ماجرا پی برده اند و می دانند که الان دور ، دور این طور بازی های بصری ست : نتیجه چه می شود ؟ پوسترهایی که یک کلمه ی شتر در درون آن نوشته اند یا طرح جلدی که یک خط متن در پایین آن قرار گرفته است یا پوستری که پنج تا دایره در وسط آن گذاشته شده است ! چرا ما ایرانی ها ] و شاید هم ما جهانیان [ وقتی چهار نفر هنرمند خطابمان می کنند این گونه می شویم و دوست داریم خودمان همدیگر را فریب بدهیم…درست است فریب…هم ما هم داوران هم طراحان عزیز همه می دانیم که این قسم حرکات چیزی جز ژست های هنری برای عده ای چشم و گوش بسته نیست…یک بار این ها
رو نوشتم…شاید هم جدا گرافیک همین قسم حرکات باشد و همین طور ملغمه ای از تکرار و فریب…آن قدر در تکرار و اصرار بر استفاده از استایل های خاص فرو می رویم که مثل دختران ۱۶ ساله ی احساساتی با دیدن یک برگ سفید و چند تا دست و یک پرانتز این قدر تحت تاثیر قرار می گیریم که با چشمانی نمناک به آغوش مادرمان می شتابیم…گویا کسانی ما را مجبور کرده اند که همیشه درگیر تکرار و دوباره کاری باشیم و تنها در هنگام قضاوت به نوستالژیای “ای کاش من هم می توانستم این گونه آزاد کار کنم” گرفتار شویم و چنین قضاوت هایی بکنیم! شاید هم واقعا طراحان ما چنین طرح هایی را می پسندند و تنها برای جلب نظر دیگران های خارج از این خاک است که به اجبار دست به کارهای فعلی خود می زنند در غیر این صورت هیچ چیز جور در نمی آید چون در بیشتر مواقع نتایج داوری ها با آثار داوران از حیث زاویه دید و نوع نگاه زمین تا آسمان فرق دارد…در هنگام داوری نویی و در هنگام کار تکرار…در هنگام داوری مضمون و ایده در هنگام کار
تکرار…در هنگام داوری خلاقیت در هنگام کار تکرار…گویا می خواهند سر بچه های گرافیک دیزاینر مملکت را با این طور ادا و اطوارها گرم کنند تا خودشان به کارهای جشنواره ای شان برسند و کسی جای آنها را تنگ نکند…امیدوارم این گونه نبوده باشد و این از بدبینی من نشات گرفته باشد امیدوارم آقایان داروان و آقایان تندیسی در دلشان به ریش اهالی گرافیک نخندند که ” ببین چی ملتو سر کار گذاشتیم…حالا همه موندن که این سفید یعنی چی…حال می کنی؟ بزن بریم جشنواره… “
در پایان از جمیع تندیسی های عزیز تشکر می کنم : هم بابت ایجاد فضایی پر از شور و نشاط با بیانیه شان و هم برای دعوت نامه ی مراسم “شب تندیس” که فردای مراسم به دست من رسید [نکته ی عمیق اپیستمولوژیک : در رابطه با راستای این که حدس می زدم چنین بازی هایی با مخاطبین صورت بگیرد از ابتدا قصد نداشتم حتی کارها را ارسال کنم -چنان که در رابطه با بی ینال نهم این کار را کردم! و از پوستر هایی که برای بخش جنبی طراحی کرده بودم به تنهایی لذت می برم- چه رسد به این که در مراسم شرکت کنم و از نزدیک شاهد این بازی های کودکانه باشم…!]