همیشه تو هارد درایو هر طراحی تعداد زیادی طرح هست که خودش راضی بوده ازشون (حداقل موقع انجام سفارش) ولی سفارشدهنده یهو ناپدید یا منصرف شده یا کل پروژه و شرکت و سازمان و… منحل و معلق شده و یا این که اصلن بینشون تفاهمی شکل نگرفته وسط کار و بحث پول و دستمزد و سلیقه و خلاصه هزار درد و بیدرمان دیگه اتفاق افتاده و لوگو یا لوگوتایپ طراحی شده به صفر و یکدان روزمهٔ طراح اضافه شده و در حد اتود مونده 🙂
هیچ طراحی نیست که چنین تجربهای نداشته باشه. بنابراین با خودم گفتم که یه تعداد از لوگوها و لوگوتایپهای اینجوری رو جمعشون کنم اینجا در کنار بقیهٔ کارهایی که خودم همین جوری بدون سفارشدهنده (حالا به هر دلیلی) انجامشون داده بودم و در نتیجه یه گالری مانندی درست کنم. تو این پست تک و توک هم هست کارهایی که به سرانجام رسیده، اما چون داستان خاص و مفصلی نداره دیگه یه پست جداگانه براشون در نظر نگرفتم.
در مورد هر کدوم سعی میکنم یه مختصری هم بنویسم و اینم بگم که این پست به مرور به روز میشه با موارد جدید. زبونمونو همه گاز بگیریم 😀
یه پست هم شبیه همین زدم برای پوسترها و تایپوگرافیها که اونم به زودی اینجا منتشر میشه.
لوگوها و لوگوتایپهایی که دربارهشون جداگانه نوشتم
خب، مقدمه بسه! اولش بگم که اینا ترتیب درست و حسابی ندارن. ولی سعی کردم به ترتیب باشه. اولی مربوط به شرکت همکاران سیستم هست که یه فراخوانی داده بود برای طراحی لوگوش فکر کنم سال ۸۶. شما الان رو نگاه نکن که چند ده میلیون فقط برای پشتیبانی ماهانه دریافت میکنه. اون موقع لوگو هم نداشت 😉 من این دو تا رو زده بودم که یکیش در واقع مینیمال اون یکی هست. کلی راجع بهش توضیح نوشته بودم و تکتک بخشهای لوگو از خطها و نوارها و نقطههای دور دایره همهشون معنی و مفهوم داشتن بر اساس اطلاعاتی که در فراخوان بود مثل سال تاسیس و این چیزا. وسط هم که مونوگرام S و G هست برای System Group.
من اعتقاد دارم و داشتم همیشه به این که کارهای یهویی بیشتر اوقات بهتر از آب در میان. یعنی طرحها و ایدههای لحظهای و بی تفکر و برنامهریزی قبلی. حداقل برای من که این طوره! این یه رستورانی بود که قرار بود در استرالیا باشه و بره تو کار جوجه موجه. اسمش بود MasterChick. البته در حد ایده بود راهاندازی رستوران. من هم همین جوری که داشتم ور میرفتم با این اسم یهو این در اومد که اگه نگاه کنین هم M و C داره و هم یه سر جوجه با نوک مبارکش اون وسط به رنگ زرد هست 🙂 به نظر خودم اگه چنین رستورانی باز میشد و این میشد لوگوش خیلی خوب میشد!
من به تختهنرد علاقه داشتم و دارم. البته از اونایی نبودم که از پدر و پدربزرگ یاد گرفته باشم. اینم اینترنتی و بر اساس کنجکاوی باهاش آشنا شدم و بعد فهمیدم که یه سری تختهنرد در بلاد غرب از حدود دههٔ ۵۰ و ۶۰ میلادی بازی میشه (شایدم قبلتر!) که بهش تو ایران اونایی که ازش خبردارن میگن: «تختهنرد مدرن». یه تفاوتهایی تو قوانین داره و یه مکعبی داره به اسم کیوب یا دبل که ارزش هر دست رو دو برابر میکنه و… خلاصه! اینجا جاش نیست که آموزش بازی تختهنرد مدرن بدم. اما یه پیشرفتهایی کردم و چار نفر اون ور آبی و این ور آبی رو میبردم و اینا. ولی بعد دیدم دیگه زیادی همه چیز کامپیوتری شده و همه چیز رو با کامپیوتر آنالیز میکنن که البته در نوع خودش باحاله، ولی دیگه حس بازی و شانس و ضد حالِ بازی داره از بین میره و مدام میخوان برن با آنالیزور نگاه کنن که کدوم حرکت غلط بود و کدوم درست که یه کم باعث شد دور شم. ولی هنوزم کسی بلد باشه دوست دارم بشینم چایی بزنیم و بازی کنیم 🙂
اوه! کلی دور شدیم از بحث. این لوگو رو برای باشگاه تختهنرد شهر دوبرووْنیک کرواسی زدم برای یه آقایی که خودش موسس باشگاه و اینکارهٔ تختهنرد مدرن بود. البته همین جوری و مرامی و بدون دریافت دستمزد. اون مکعب که نوشته توش 64 همون کیوب هست و بقیه هم که مشخصه مثل نشان کشور کراوسی اون پایین. Klub هم غلط املایی نیست و به زبان اونا اینجوریه.
این تعاونی مجتمع دام و طیور و خرگوش «سالم» قرار بود یه هیولایی باشه در تهران یا کرج که هزاران شغل ایجاد کنه و از ترکیه بیان توش سرمایهگذاری میلیاردی و فلان و بیسار کنن که بعد از چندین ماه بالا و پایین و اینور و اونور کلن به فنا رفت و یه مرغداری هم ازش در نیومد 😀 یه تعداد کار براش کرده بودم و این هم لوگویی بود که زده بودم برای اینکه بتونم راضیشون کنم که دست از سر لوگوی دههٔ هفتادیشون بر دارن که فکر کنم با وُرد تولید شده بود!
این لوگو کلی داستان داره که سریع میگم. کلن خودم این لوگو دوست میدارم! اول از همه که یه صورت خرگوش اون وسط دیده میشه. بالا و تو فضای منفی هم یک سر جوجه. خود فضای پایینی صورت خرگوش شبیه پاهای یه گاو هست که داره شیر میده. اون دو تا مستطیل سفید هم شیرهاش هست که البته دندونهای خرگوش هم میشه! دایرهٔ کوچیک بالا هم چشم خرگوش هست و هم چشم جوجه!
و کل این شکل هم که یک M هست که میشه حرف آخر Salem. چرا حرف آخر؟ چون «سالم همیشه حرف آخر رو میزنه!» یعنی در واقع لوگو خودش کار شعار تبلیغاتی رو هم قرار بود بکنه. رنگ زمینه هم سبز هست مسلمن به نشانهٔ دام و سلامت و… یعنی اصن چه کانسپتی بود که به فنا رفت 😀
این برای یه فراخوان طراحی لوگو بود و زیاد یادم نیست داستان چی بوده ولی فکر کنم که یه مجتمع تفریحی بود با شهربازی و بازار و… اینو براش فرستاده بودم در زمان جهالت که هنوز فکر میکردم که فراخوانها واقعی هستن 😉 اسمش بود Artmis.
این «چهار دست» در حد یه صحبت و چت بود با یکی از بچهها که میخواست یه برند پوشاک راه بندازه. در حد حرف بود. ولی من همین جوری از روی بیکاری گفتم ببینم چی میشه کرد برای لوگوش که این شد و به نظرم جالب از آب در اومد.
این رو یکی از دوستان بهم معرفی کرد و یه سفارشدهنده شرکت تقریبن بینالمللی در شمال کشور بود که کار بارگیری و واردات با از این کانتینرها رو انجام میداد. اسمش دقیق یادم نیست چون طولانی بود. ولی مخففش میشد SBT و من هم اینا رو براش اتود زده بودم. بعد طبق معمولِ بیشتر سفارشدهندههای ایرانی رفت و غیب شد و بعد از پیگیری معلوم شد که واسه خودش رفته به یکی دیگه هم سفارش داده. به هر حال شعور رو که نمیشه «وارد» کرد، وگرنه تا حالا حتمن تراز وارادت کشور دوبل و سوبل شده بود 😀
این لوگوتایپ برای نشریهٔ «خط صلح» هست که در مورد مسائل حقوق بشر و بلاها و مصیتهایی که داره سرمون میاد مینویسه. خیلی زحمت میکشن و کارشون هم بدون سود و منفعت هست. منم اینو رایگان زده بودم.
این «عشق عمومی» هم یهویی بود و فکر کنم قرار بود گروه فیسبوکی چیزی شبیه این باشه که من از روی کنجکاوی باهاش بازی کردم و نتیجه شد این. تایپفیس به کار رفته کار رضا عابدینی هست.
نشانهٔ منو دیدین؟ اینه: شهاب! این فارسیش بود. یه نسخهٔ انگلیسی هم زده بودم که با رنگهای بنفش و یاقوتی و… و یه کم جینگولک بازی شده بود این:
این یه جور شوخی با اپل بود که به علت خوش نیامدمان از سر تا پای این برند و موسس و محصولاتش زده بودم! بنده یه ویندوزی و اندرویدی هستم و همینه که هست 😀
لوگویی برای یه گروه اینترنتی که اون موقع که ملت هنوز میرفتن فیسبوک، خیلی سر و صدا کرده بود به اسم «از آفرینندگان خوشیهای کوچک تشکر میکنم». قرار بود فرهنگسازی کنه و به مردم ایران یاد بده که مثلن قدردان باشن از چیزهای کوچک و خوشیهای کوچولو موچولو. دیگه از اینم قانعتر و قدردانتر؟ اینم نه اونا سفارش داده بودن و نه خودم فرستادم براشون. همین جوری دلی بود.
این دو تا یعنی «آزادگی» و «ریشهها» هم دو تا سایت اشتراک لینک مثل «بالاترین» میخواستن باشن که حدود سالهای ۸۸ و ۸۹ باز شدن و نیاز به لوگو داشتن. لوگوی اول یعنی آزادگی مدتی هم استفاده شد، اما بعد کاربرها گفتن حتمن باید توی لوگو هم بیانیه نوشته شده باشه و تمام زار و زندگی سایت رو بشه از تو همون لوگو فهمید که در نتیجه خیلی دموکراتیک و با نظرسنجی روی سایت عوضش کردن 😀 دموکراسی فقط برای جاهاییه که چارهٔ دیگهای نیست آقاجان! «ریشهها» رو اما فکر نکنم که اصلن فرستاده بودم براشون.
این فراخوانی بود از طرف بیمهٔ تجارت متعلق به بانک تجارت که میخواست لوگوی جدید داشته باشه. من هم اینو زدم که تو یه فرم ساده و فلت «ب» و «ت» رو تو هم داره و رنگهاش تو حال و هوای لوگوی بانک تجارته.
و این هم مورد آخر که نمیدونم سفارشدهندهش کلاهبردار بود یا ناشی یا چی. میگن پشت سر سفارشدهندهها بد نگین. خب وقتی کلی وقت آدم گرفته شه و آزادکار باشی و وقت و انرژی نخوای بذاری برای رفتن تو راهروهای دادسرا و شکایت و هزینه و… تنها چیزی که میمونه افشا کردن هست که شاید بقیه یه تجربهای کسب کنن. به طور کلی سفارشی رو از طریق اینترنت وقتی طرف خیلی خیلی مشخصاتش گنگ و بی در و پیکر هست قبول نکنیم. منم هیچوقت نمیکردم. ولی خب همیشه بار اولی هست. این سفارشدهنده بعد از چندین بار رفت و برگشت تبدیل شد به یکی از اونهایی که میرن تو طبقهٔ «همهچیزدانِ بیاعتقاد»! به قول دان دریپر تو سریال مَد مِن: «A non-believer»! کسی که هیچی رو قبول نداره و خودشم نمیدونه چی میخواد و در عین حال همه چیز رو با هم میخواد. لوگوی «پاد دارو» یکی از این موارد بود.
دو لوگوی پایین از بهترین اتودهای پاد دارو بود که یکیشون ترکیب «پاد دارو» به فارسی و «Paad Daru» به انگلیسه. (ترجمه و نوع نگارش انگلیسی از خودشون بود). دومی هم یک مونوگرام دو زبانهٔ P و پ که در هر دو استقامت و قدرت و توان که از ملزومات این برندهای داروهای تقویتی و ورزشی هست لحاظ شده بود.